یا مقلب القلوب و الابصار ....

... با خود می گفتم : یک سال گذشت .

ای نفس تو هنوز زنده ای ؟

یک سال گذشت و تو هنوز از قافله راهیان نور عقب مانده ای .

یک سال از فقدان یارانت گذشت و تو هنوز در بی تفاوتی به سر می بری !

تو هنوز خالص نشده ای !

هر که را خدا خالص کرد شهیدش می کند .

بدان که همه رفتند و تو با مشتی خاک مانده ای .

با مشتی خاطره های فراموش ناشدنی ...

دانستم که ماندن چه سنگین است و فهمیدم که هرکه زودتر برود رستگار است ...

شهید رضا احدی



الهی !

بهار از راه میرسد ...

درختان شکوفه می دهند ...

تشنگی عمیق من و باران مداوم و بی حد و حصر تو ، مرا از اقامت در زیر خیمه شکرت باز داشته است ...

خدایا !

این دل در اقیانوس تو غرق گشته است چگونه می تواند تموج آبی تو را ترسیم کند ؟

خدایا !

رشد گیاه من اعتراف به وجود خورشید توست .

اما خردیم ، گواه اهمال و ناشایستگی من .

خدایا !

کاروان های امید در کنار بارگاه تو فرود آمده اند و پرندگان آرزو بر گرد بام تو پرواز می کنند .

خدایا !

من چگونه شکر تو گویم و حال آنکه خود توفیق سپاسگزاری از تو ، محتاج شکر دیگریست .

من با کدام زبان به سپاس بپردازم که گردش زبان به سپاس ، خود نیازمند تشکر است .

معبودم !

مرا به جامهای پیاپی از شراب دو جهان مهمان کن

مرا شایسته ی عنایت سبحان کن

درد هجران را درمان کن

مشمول لطف خودت در آینده و الان کن

در غریب و قریب و عاجل و آجل مرا سزاوار انعام رحمان کن

خدایا !

با من آن کن که تو شایسته ی آنی از آمرزش و بخشش و رحمت

و نه آنکه من سزاوار آنم از عذاب و مجازات و نقمت ،

ای هرچه جوی لطف از چشمه ی جود تو . . . . .



خانه تکانی رسم قدیمی همه منتظران بهار است ؛ خانه تکانی دل را برای رسیدن بهار دل ها ، مهدی فاطمه فراموش نکنیم ...


آه میکشم تو را با تمام انتظار

پرشکوفه کن مرا ای کرامت بهار

در رهت به انتظار صف به صف نشسته اند

کاروانی از شهید کاروانی از بهار

ای بهار مهربان در مسیر کاروان

گلبپاش و گل بپاش ، گل بکار و گل بکار

می رسد بهار و من بی شکوفه ام هنوز

آفتاب من بتاب ! مهربان من ببار !



پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شودوطن پرستو بهار است و اگر بهار مهاجر است از پرستو مخواه که بماند . آقا سید مرتضی



یا مقلب القلوب و الابصار ،
یا مدبر اللیل و النهار،
یا محول الحول و الاحوال،
حول حالنا الی احسن الحال .....

التماس دعا

فجر انقلاب

فجر انقلاب

برخيز، که فجر انقلاب است امروز

بيگانه صفت، خانه خراب است امروز
هر توطئه و نقشه که دشمن بکشد
از لطف خدا، نقش بر آب است امروز
فجر است و سپيده حلقه بر در زده است
روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
با آمدن امام در کشور ما
خورشيد حقيقت از افق سرزده است
«والفجر» که سوگند خداي ازلي است
روشنگر حقي است که با «آل‌علي» است
اين سوره به گفته امام صادق
مشهور به سوره «حسين‌بن‌علي» است
شب رفت و سرود فجر، آهنگين است
از خون شهيد، فجر ما رنگين است
اين ملت قهرمان و آگاه و رشيد

ثابت قدم است و قاطع و سنگين است

شب طي شد و روز روشن از راه رسيد
خورشيد اميد شرق، از غرب دميد
عيساي زمان، راز زمين، «روح خدا»
در کالبد مرده، دمي تازه دميد
اين نهضت حق، که خلق ما برپا کرد
نه شرقي‌و غربي است، نه سرخ است و نه زرد
در وسعت و عمق و شور و يک‌پارچگي
زيباتر از اين نمي‌توان پيدا کرد

جان‌هاي جهانيان به لب آمده است

جان در پي حق، داوطلب آمده است
جمهوري اسلامي ما در اين قرن
فجري است که در ظلمت شب آمده است
بر ملت تازه رَسته از دام و کمند
آن بردگي گذشته، يارب مپسند
اين در که به‌روي ما گشودي از مهر
بار دگر از قهر، خدايا تو مبند

جواد محدثي

امشب عروسی می کنم اما

سلام دوستان گرامی

راستش چند وقتی است که راجع به شهدا مطلب نگذاشتم اما دیگه طاقت نیاوردم

این مطلب هم تقدیم به همه ی اونایی که هنوز پدرشون را ..........


تو همه خوبا سری ، مفقود الاثری

منم و بی پدری ، ای بابا جون

ای پیش پرواز کبوترهای زخمی ، بابای مفقود الاثر بابای زخمی

تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی ، یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

بابا جون ...

توی کتابم هرچه بابا آب می داد ، مادر نشانم عکس توی قاب می داد

(اونایی که بابا ندارن بهتر می فهمن)

بابا جون ...

این جا کنار قاب عکست جان سپردم ، از بس که از همسایه ها سرکوفت خوردم

من بیست سالم شد ، اما هنوزم توی قابی ، خوب لااقل حرفی بزن ، مرد حسابی

یکبار هم از گیر و دار قاب رد شو

از توی سیم خاردار قاب رد شو

برگرد و تنها یک بغل بابای من باش

یا یک بغل بابا بیا و جای من باش

ای دست هایت آرزوی دست هایم

ناز و ادایت مانده روی دست هایم

شاید تو هم شرمنده ی یک مشت خاکی

جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی

عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است

یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است

از چشم براهیت خسته شدم بابا ....

امشب عروسی می کنم اما جای تو خالیست

پای قواله جای امضای تو خالیست

بابا جونــــــم ....

مسافر


خواب هایم همیشه می گویند

شبی آرام وخسته می آیی

شبی ازسمت نخل های بلند

سایه ها را شکسته می آیی

آری آری دوباره می آیی

ومن از روی شوق می خندم

و تمام ستاره ها را من

به سر وروی شهر می بندم

با صدف های ساحل احساس

کلبه ای دوستانه می سا زم

مثل خورشید خالی از نیرنگ

ساده و سرخ رنگ می بازم

در تب و التهاب می سوزم

پابه پای تو شعر می گویم

از سر اشتیا ق می گریم

و برای تو شعر می گو یم

گاه درانتظارت ای خورشید

مثل ابر بهار می گریم

دلم از روز گار میگیرد

گاه بی اختیار می گریم

باز امروز قاب عکس تو را

با دلی خسته گر د می گریم

و سراغ تو را از آن تقدیر

که مرا خسته کرد می گریم



امروز دوباره تب کرد....

مریض تخت سیزده
امروز دوباره تب کرد
بیچاره سرفه می‌کرد
با گریه روز و شب ‌کرد

لُپاش گل انداخته بود
به زور نفس می‌کشید
انگار مرگ و بازم
جلوی چشماش می‌دید
قرص و سرنگ و کپسول
غذای هر روزش بود
هوای سرد اتاق
از آه و از سوزش بود
سرفه کن و پس بده
تموم غصه‌هاتو
به من بگو بسیجی

تموم قصه‌هاتو

السلام علیک بااباعبدالله الحسین


محرم آمد و دل می تپد برای حسیـن


شعار بزم سخن نام دلگشای حسین

عروج پاک حسیــن است افتخار زمان

و جادوانه ترین عشق با ندای حسین

نمــاز عشــق چه شیــریــن و باشکــوه بود

اگر چه غرق به خون است دستهای حسین

شنید نغمه ی تکبیـــر جبرئیــــل حزیــــــن

به سجده گاه ادب گشت همصدای حسین

ز بردباری خورشید بسی عجیب باشد

که ذره، ذره نگردیــــد در عزای حسین

صدای شبنم مهتاب با نسیـم سحر

ز شوق بوسه ببارید بر لقای حسین

ستاره ها همه خاموش در حریم سپهر

ز آه ناله ی طفلان و اقـــربای حسیـــن

من ، تو ، او ...


او جنگید.. من تماشا کردم .. و تو فرار کردی.

او به اروند زد .. من توی کم عمق استخر شنا کردم .. و تو با اسکی روی آب مزاحم خواب ماهیها شدی.

او ژ3 دست گرفت .. من با تفنگ ساچمه ای پسر خاله ام حال کردم .. و تو با تفنگ شکاری ات به شکار بلدرچین رفتی.

او مین گوجه ای خنثی کرد .. من با گوجه سبز پینگ پنگ بازی کردم .. و تو بازی گلف را بردی.

او با صدای آهنگران بزرگ شد .. من در حمام با صدای خودم صفا کردم .. و تو جدیدترین RAPها را زمزمه کردی.

او عکس چمران رو قاب گرفت .. من عکس گربه های ملوس رو از حاشیه ناصر خسرو خریدم .. و تو Play Boy خود را ورق زدی.

او در فکه تشنگی کشید .. من نی رو تو شکم ساندیس فرو کردم .. و تو لیمو ترش را در ماء شعیر فشار دادی.

او زخمی شد .. من نزدیک بود دلم بسوزد .. و تو جای نیش پشه را خاراندی.

او شیمیایی شد .. من سرما خوردم .. و تو گلویت را صاف کردی.

او لباس بیمارستان پوشید .. من جلو آینه پیراهن تازه ام را نگاه کردم .. و تو به دنبال مایو امریکایی میدان محسنی را زیر پا گذاشتی.

او به اتاق عمل رفت .. من به اتاق پذیرایی رفتم .. تو به اتاق بازرگانی رفتی که شیر خشک وارد کنی.

او شهید شد .. من خواب ظهرم رو از دست دادم .. و تو دمر روی تخت افتادی و آروغ زدی.

او به اقیانوسی از نور افتاد .. من زیر چراغ مدادی به تماشای ویترین ایستادم .. و تو مه شکن بنزت را در تونل کندوان روشن کردی.

او هنوز یک آرزوی بزرگ است .. من ........ و تو ؟؟؟


 درد فرزند جانباز


دوباره یاد قدیما افتادم.......غروب جبهه نمیره از یادم
یاد روزای قشنگ پرواز.......بشنو درد فرزند جانباز
شاید از خاطره هام دلت بگیره ......هر كی درد دین داره باید بمیره
پدرم فرمانده ی روزای درده..........حالا موج غم ببین باهاش چه كرده
وقتی موجی میشه تو خونه دوباره......الهی خدا برا هیچكی نیاره
هی میگه دشمن كدوم وره.......بچه ها رهبر در خطر


ادامه نوشته

 سروده شاعر بلوچی درباره شهيد شوشتری

سردار نورعلي شوشتري جانشين فرمانده نيروي زميني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و فرمانده قرارگاه قدس كه در تدارك برگزاري همايش وحدت سران طوايف در استان سيستان و بلوچستان بود امروز صبح در اقدامي تروريستي به فيض شهادت نائل آمد. يكي از عشاير بلوچ به نام محمد روان بد براي تشكر از زحمات اين شهيد بزرگوار شعري سروده است كه در ادامه آن را مي‌خوانيد:


ادامه نوشته

دارا و سارا


هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا
شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا
سارا لباس پوشید ، با جبهه ها عجین شد
در فکه و شلمچه ، دارا بروی مین شد
چندین هزار دارا ، بسته به سر ، سربند
یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و دربند
سارای دیگری در ، مهران شده شهیده
دارا کجاست ؟ او در ، اروند آرمیده

دوخته هزار سارا ، چشمی به حلقه در
از یک طرف و دیگر چشمی ز خون دل ، تر
سارا سؤال می کرد ، دارا کجاست اکنون ؟
دیدند شعله ها را در سنگرش به مجنون

خون گلوی دارا آب حیات دین است
روحش به عرش و جسمش ، مفقود در زمین است
در آن زمانه رفتند ، صدها هزار دارا
در این زمانه گشتند ده ها هزار « دارا »
هنگام جنگ دارا گشته اسیر و دربند
دارای این زمان با بنزش رود به دربند
دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه



در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد
در این زمانه ناگه ، چادر( لباس جین ) شد
با چفیه ای که گلگون از خون صد چو داراست
سارا ، خود از برای جلب نظر ، بیاراست

آن مقنعه ور افتاد ، جایش فوکول درآمد
سارا به قول دشمن از اُمّلی درآمد
دارا و گوشواره ، حقّا که شرم دارد !
در دستهایش امروز ، او بند چرم دارد
با خون و چنگ و دندان ، دشمن ز خانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم
جای شهید اسم خواننده روی دیوار
آنها به جبهه رفتند اینها شدند «طلبکار»

امروز برای شهدا وقت نداریم




امروز برای شهداء وقت نداریم / ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است / ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما / اندازه یک قبله دعا وقت نداریم
در کوفه تن ، غیرت ما خانه‌نشین است / بهر سفر کرب و بلا وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زرد / ای سرخ ، گل لاله ، تو را وقت نداریم
هرچند که خوب است شهیدانه بمیریم / خوب است ، ولی حیف که ما وقت نداریم