تو را به خدا با وضو وارد شوید
آخرین ایستگاه قطار همین جا بود ،
دوکوهــــــــــه
بچه ها از همین جا به مناطق اعزام میشدند
هنوز بعضی از تابلوهای گردان ها رو برنداشته اند .
هنوز روی ساختمان های استوارش نام گردان ها به چشم میخورد ...
حمزه
کمیل
میثم
سلمان
عمار
راستی تو امسال در کدام گردان بودی ؟
یکی از بسیجی ها روی یکی از دیوار ها نوشته :
" ای کسانی که بعدا در این ساختمان ها می آیید ؛
تو را به خدا با وضو وارد شوید ... "
هنوز میشود از بالای ارتفاع این کوه ، ستارگان را به تماشا نشست ...
نگاه حاجی به چشممان گره خورده ...
حسینیه بچه های تخریبچی هنوز صدای ناله های فرشتگان را نجوا میکند ...
بوی بهشت از قبر های پشت حسینیه ، که محل نزول فرشتگان بود به مشام میرسد...
تو آن را حس کردی ؟
قطار ها دیگر در کنار دوکوهه نمی ایستند و بسیجی ها از آن بیرون نمیریزند
قطارها دیگر دوکوهه را فراموش کردند و حتی برای سلامی هم نمی ایستند
بی رحمانه می گذرند ...
می بینی ! دوکوهه را غم گرفته!
اما ای دوکوهه مغموم نباش!
که یاران آخر الزمانی ات از راه می رسند ...
این سخنان سید مرتضی با کمی تامل قابل درک است؛
دوکوهه قطعه ای از خاک کربلاســــــــــــــــــــــــت ...
اما در این میان حسینیه را قدری دیگر است ...
کسی میگفت : کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سری که میان او و کربلاست ...
گفتم : حسینیه را آن زبان است ، کو محرم اسرار ...
صدای حسینیه را شنیدی؟
باید از حوض کنار حسینیه وضو بسازی و نماز عشق بجا بیاوری ، تا محرم شوی ...
صـــــــفایی ندارد ارسطو شدن
خوشا پر کشیدن پرستــــــــو شدن . . .

