كساني كه انقلاب اسلامي سال 1357 را با جوهره اصلي آن درك كردند، در مقاطع پس از پيروزي، بيش از هر چيز از پديده ارتجاع رنج برده اند. اشتباه نشود، اين گونه از ارتجاع همواره با يك ژست مترقي خودنمايي كرده است. واقعيت اين است كه احزاب سياسي كه هريك حامل نوعي عاريتي از الگوهاي سياسي رايج دنيا بودند، در سال 1357 در واقع از نوعي عقب افتادگي مفرط رنج مي بردند. آيا اكنون در دهه سوم پس از انقلاب بازگشت به چنين الگوهاي متاخر نبايد مايه تعجب باشد؟ به درون فضاي زندانيان سياسي آن زمان مي رويم. هشت ماه از شروع خيزش مردم گذشته و ملت، اين دوران پرجوش و خروش را يكسره در تبعيت از هدايت هاي امام خميني (ره) گذرانده بود. وقتي حادثه 17 شهريور رخ داد زندانيان عضو سازمان مجاهدين خلق ( از لطف ا... ميثمي گرفته تا جريان رقيب او يعني باندرجوي) حاضر به همراهي با امر غيرقابل ترديدي مثل پذيرش امام خميني(ره) به عنوان رهبر حركت مردم در بيانيه اعتراض به فاجعه 17 شهريور نبودند. ميثمي عضو موثر جريان موسوم به ملي-مذهبي و مدعي كنوني ارادت به امام و نيز زندانيان وابسته به باندرجوي، پيشقدمي هم بندان حامي امام خميني (ره) در صدور بيانيه عليه رژيم سلطنت را «چپ روي مشكوك راست گراها» قلمداد مي كردند. آنان ابتدا بر «حفظ خود» به عنوان يك مسئوليت تاكيد داشتند. اما درنهايت تنها حاضر شدند با بيانيه زندانيان ماركسيست همراهي كنند كه بدون ذكري از رهبري امام خميني(ره) صرفا با محكوم ساختن «كشتار خلق» در 17 شهريور به طرفداري از «مبارزات حق طلبانه خلق ايران» يك هفته اعتصاب غذا اعلام كرده بودند. مجاهدين خلق در ماه هاي پس از آن، هنگام آزادي از زندان مورد استقبال مردمي قرار مي گرفتند كه رهبري، برنامه ها و اهداف امام خميني(ره) را با جان و دل پذيرفته بودند. اما حيرت از عمق اين همراهي از سويي و سوداي پيشقراولي خلق از سوي ديگر، از پذيرش اين واقعيت مانع مي شد. مجاهدين خلق در راهپيمايي روز عاشورا آرم سازمان خود را به عنوان پرچمي مستقل بلند كردند.


آنها با وقوف به اين واقعيت كه پايگاه مورد اعتماد مردم، روحانيت است
،
پرچم گروه خود را به دست دو فرد ملبس به لباس روحانيت يعني اكبر گودرزي (رهبر گروهكفرقان) و نيز سيد احمد هاشمي نژاد(كه پس از انقلاب از صفوفشان جدا شد) داده بودند. در زير اين پرچم از فردي مثل ميثمي ( مدير مسئول كنوني نشريه چشم انداز ايران و نویسنده مقالهدر روزنامه هاي دوم خردادي) تا جلال گنجه اي (روحاني نماي فاسد گروهك منافقين) به چشم مي خوردند. اعضاي اين گروه در عين حال كه براي جا نماندن از قافله، همانند ديگر گروه هاي سياسي در راهپيمايي هاي بزرگ شركت مي كردند، اما در محافل خصوصي همچنان براحياي روش شكست خورده­ی تشكيل هسته هاي چريكي مخفي تاكيد داشتند. ايندرحالي بود كه امام راحل حتي اجازه انهدام تانك هايي را كه براي سركوب مردم بهخيابان ها گسيل شده بودند، نمي دادند. از اين بدتر عملكرد گروهك فرقان بود. اكبرگودرزي طلبه جوان، جاه طلب و طرد شده از مدارس علميه، با استفاده از فضاي موجود توانسته بود، گروهي از جوانان را در قالب جلساتي گردآوري كند و با ارائه تفسيري افراطي از نظريات مرحوم دكتر شريعتي وجه غالب افكار اعضاي گروه خود را ضديت با روحانيت شيعه قرار دهد. چنان كه اعضاي همين گروهك اوراقي حاوي كاريكاتورهاي توهين به روحانيت (ترسيم چهره يك روحاني، يك فئودال و يك نظامي به عنوان سه شاخه زر، زور و تزوير در يك درخت) به صورتي دزدانه در ميان راهپيمايان عاشوراي 1357 تهران پاشيده بودند. خبر اين اقدام كودكانه به گوش اغلب مردم نرسيد. واقعيت اين است كه اكثريت مردم نام گروهك فرقان را براي اولين بار پس از ترور شهيد قرني و سپس شهيد مطهري در ماه هاي اول پس از پيروزي انقلاب اسلامي شنيدند