او را در عرفات دیدیم ،زمانی که شهید شده بود !

سال 1366 كه به مكه مشرف شدم . عضو كاروانی بودم كه قرار بود شهید بابایی هم با آن كاروان به حج اعزام شود ؛ ولی ایشان نیامدند و شنیدم كه به همسرشان گفته بودند : بودن من در جبهه ، ثوابش ازحج بیشتر است .
در صحرای عرفات وقتی روحانی كاروان مشغول خواندن دعای عرفه بود و حجاج می گریستند ، من یك لحظه نگاهم به گوشة سمت راست چادر محل استقرارمان افتاد .
ناگهان شهید بابایی را دیدم كه با لباس احرام در حال گریستن است .
تعجب كردم كه او كی محرم شده بود . به كسی چیزی نگفتم ؛ ولی غیر از من ، تیمسار « دادپی » هم شهید بابایی را در مكه دیده بود .
من یقین كردم كه او آن روز در عرفات حضور داشت .
شایان ذكر است كه شهید بابایی ، با وجود درخواست ها و دعوت های هر سالة اطرافیان ، درهیچ سالی به حج نرفت .
از نزدیكان او نقل است كه وی چند روز قبل از شهادت ، در پاسخ به پافشاری های بیش از حد دوستانش گفته بود : تا عید قربان خودم را به شما می رسانم .

و شگفت این كه شهادت او برابر با روز عید قربان بود .


پی نوشت :


1- هفته دفاع مقدس بر همه ایثارگران و جهادگران مبارک باد /

2- خوشا به حال آنان که راز تو برملا نکردند و در این دنیا عمر به عشق تو صرف می کنند. خدایا! این چه سری است که عاشقانت از راز و نیاز و سوز و گداز با تو یک لحظه هم خسته نمی شوند ؟ /

3-خون گرم شهدا، به صورت امواج بزرگى خواهند شد و به درياهاى سرخ خواهد پيوست. شهید عبداللّه رحمانى /

4-
از خدا بخواهيد، هر چه زودتر ظهور آقا امام زمان «عج» را مهيا سازد، كه چشم منتظران به ظهور ايشان است. شهید محمدباقر كارگر محبى /
5- التماس دعا / .



شهيد بي‌نام و نشان

آخرين روزهاي تابستان 72 بود. گرما در «فكه» امان همه را بريده بود و سكوتي پر رمز و راز بر سراسر دشت حكم‌فرما بود. مدتي بود كه شهيد پيدا نكرده بوديم، انگار شهدا با همه‌ي ما قهر كرده بودند.

«آقا سيد» گفت: «اگر امروز شهيدي پيدا نشد، برويم در يك محور ديگر كار كنيم…». گفتم: «اگر شهدا بخواهند ما را صدا مي‌زنند…خب مي‌توانيم برويم روي تپه‌هاي 143 كار كنيم، توكل به خدا…!». بالاخره، دستگاه بيل مكانيكي را به محل مورد نظر انتقال داديم

بچه‌ها در هر نقطه كه به نظر مشكوك مي‌رسيد با ذكر صلوات شروع به بيل زدن مي‌كردند… در حين كار به جايي رسيديم كه به نظر مي‌رسيد قبلاً يك سنگر اجتماعي عراقي بوده.

در حاشيه‌ي اين سنگر، تعدادي كلاه و وسايل انفرادي به چشم مي‌خورد. احتمال مي‌رفت در همين محل، تعدادي شهيد، مدفون باشند. بيل اول و دوم به زمين زده شده بود كه بيل سوم به يك جسم سفت و سنگين برخورد كرد. دقت كرديم، ديديم روي زمين بتون ريخته شده. كنجكاوانه و با كمك بچه‌ها، بتون‌ها را از زمين كنده و بلند كرديم. صحنه‌ي بسيار دردناكي بود!

پيكرهاي مطهر شهدا در حالي كه دست و پاهايشان با سيم تلفن به هم بسته شده بود، به روي هم انباشته شده بود.

ما تا وقت غروب توانستيم پيكر 50 شهيد را از آن محل بيرون بياوريم. همه‌ي آن شهدا با ملاحظه به شماره‌ي پلاكشان، شناسايي شدند. جز يك شهيد كه شايد هنوز هم بي هيچ نام و نشاني باقي مانده است.

منبع :كتاب كرامات شهدا




1- عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت / صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت

عید سعید فطر مبارک /


امام سجاد در دعای وداع با ماه مبارک میفرمایند :

2- درود بر تو ای همسایه ای که دل ها بر اثر عبادت و بندگی در آن نرم و فروتن گردید و گناهان بر اثر آمرزش و عفو خدای بزرگ در آن کم شد. درود بر تو! چه بسیار گناهان را محو کردی و چه بسیار زشتی ها را پوشاندی /

3- سلام بر تو! پیش از آنکه بیایی، ما انتظارت را می کشیدیم و اکنون هم که می خواهی بروی، ما را غمگین کرده ای. سلام بر این مهمان گدری قدری که به برکت آن، خداوند بسیاری از بلاها را از ما برداشت و خیلی از برکات را به ما بخش .../


4-

بدرود ای بزرگ ترین ماه خداوند و ای عید اولیای خدا.

بدرود ای ماهی که تا تو بودی، امن و سلامت بود.

بدرود ای آنکه نه در مصاحبت تو کراهت بود و نه در معاشرتت ناپسندی.

بدرود که سرشار از برکات بر ما درآمدی و ما را از آلودگی های گناه شست وشو دادی.

بدرود که چه بدی ها با آمدنت از ما دور شد و چه خیرات که ما را نصیب آمد.

بدرود تو را و آن شب قدرت را که از هزار ماه بهتر است.

بدرود تو را و آن فضل و کرم تو را که اینک از آن محروم مانده ایم.

بدرود ای ماه دست یافتن به آرزوها.


5- خدایا! ای پروردگار من! با چه اسمی تو را صدا بزنم و با چه اسمی تو را صدا بزنم و با چه محبتی تو را بخوانم؟ با کدام کلمه؟ با کدام زهن و زبان؟ با کلمات و مناجات کدام اولیا؟ با چه رویی و با چه چشمی ؟ من درمانده ام /

6- التماس دعا /.

اَللّهُمَّ اَهْلَ الْكِبْرِياَّءِ وَالْعَظَمَةِ وَاَهْلَ الْجُودِ وَالْجَبَرُوتِ وَاَهْلَ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَةِ وَاَهْلَ التَّقْوى وَالْمَغْفِرَةِ ...


سردار شهید محمود کاوه

سال 1340 در مشهد الرضا (ع)، خانواده مؤمن و معتقد كاوه صاحب پسري شدند كه او را محمود ناميدند و از همان كودكي براي تربيت دقيق و پرورش خصائص اسلامي در وجودش تلاش بسيار نمودند. پدر محمود از كسبه متعهد مشهد به شمار مي‌آمد و با روحانيون مبارزي چون آيت الله خامنه‌اي، شهيد هاشمي‌ نژاد و شهيد كامياب در ارتباط بود. دوران دبستان به پايان رسيد و علاقه شديد پدر به مكتب اسلام باعث شد كه محمود به ادامه تحصيل در حوزه علميه تشويق شود. او همزمان تحصيلات دوره راهنمايي و دبيرستان را نيز ادامه داد. با اوج‌گيري جريانات انقلاب، او كه جواني با نشاط و مذهبي بود، فعاليت‌هاي مبارزاتي خود را آغاز كرد و در طي اين مسير از راهنمايي‌هاي آيت الله خامنه‌اي بسيار استفاده نمود. محمود جزو اولين افرادي بود كه به سپاه پاسداران در مشهد مقدس پيوست و پس از گذراندن يك دوره شش ماهه چريكي، به آموزش نظامي‌ ديگر برادران سپاه و بسيج پرداخت. چندي بعد براي حفاظت از بيت شريف امام (ره) به خدمت ايشان حاضر شد و در مدت شش ماه توشه پر باري از سيره عملي آن حضرت ذخيره نمود. حمله متجاوزان آغاز شد و كاوه ماندن را تاب نياورد، پس خود را به جبهه شوش رساند و به ياري شهيد چمران شتافت. به دنبال عمليات نيروهاي سپاه در محورهاي مختلف كردستان و همزمان با تشكيل تيپ ويژه شهدا (به فرماندهي شهيد كاظمي‌)، محمود به عنوان فرمانده عمليات اين تيپ، برگزيده شد. آوازه تيپ شهدا و فرمانده عمليات آن تا به آنجا رسيده بود كه افراد ضد انقلاب دستگير شده مي‌گفتند: «فرماندهان ما تأكيد كرده‌اند كه اگر با نيروهاي تحت امر شخصي به نام «كاوه» مواجه شديد، مقابل آن‌ها نايستيد و فرار كنيد.» او پس از شهادت شهيدان كاظمي‌، گنجي‌زاده و محمد بروجردي در سال 1362 فرماندهي تيپ را به عهده گرفت. محمود كاوه، زندگي‌اش را وقف انقلاب كرده، خود را فرزند كردستان مي‌ناميد و با وجود تبليغات سوء دشمنان و ضد انقلاب، مردم مهاباد با شنيدن خبر شهادتش، پاي برهنه پيكر او را بر دوش گرفتند و بر سر و سينه زدند.

روح بلند و آسماني محمود در يازدهم شهريور ماه سال 1365 در سن 25 سالگي، در عمليات كربلاي 2 و در حاليكه پيشاپيش رزمندگان بر قله 2516 حاج عمران به سوي ياري دين خدا گام بر مي‌داشت، رفيع‌ترين قله عشق و عرفان را فتح كرد.


توي باتلاق افتاده بودم ...

برادر بزرگ‌تر گفت: علي اين‌همه جبهه بودي، بس نيست!
مي‌داني مادر، چه‌قدر انتظار كشيد تا برگردي.
علي جواب داد، بايد بروم، من نمي‌توانم بمانم.
چند روز بعد، دخترم آمد، گفت: مادر، علي رفته!
گفتم: بدون خداحافظي با من، نمي‌ره....
رفتم دم در، كيفش را روي دوشش انداخته بود و روي پله‌ها ايستاده بود. كمي آجيل توي كيفش گذاشتم. اشك در چشمانم حلقه زد. هنوز بالاي پله‌ها ايستاده بود. سريع به اتاق برگشتم تا اشك مادرانه‌ام، مانع رفتنش نشود و مرددش نكند. وقتي از اتاق بيرون آمدم رفته بود.
رفت و پانزده ماه از او بي‌خبر مانديم. يقين پيدا كرديم كه علي ما هم جزو شهداي عمليات رمضان است. برايش مراسم ختم گرفتيم بي‌اين‌كه نشاني از پيكرش داشته باشيم. همان شب‌هاي مراسم علي بود كه خوابش را ديدم، كنار حوض نشسته بود.
گفتم: علي! تو نمرده‌اي؟
گفت: نه مادر! مي‌بيني كه زنده‌ام! پس چرا اين‌جا نشسته‌اي؟
گفت: آخه توي باتلاق افتاده بودم، آمدم اين‌جا دست و پايم را بشويم... سال ها گذشت، سال‌ها انتظار.
ماه رمضان بود، سالگرد عمليات رمضان و سالگرد علي. سيزده سال از آن روز گذشته بود خبر رسيد، بياييد پيكر علي در تفحص باتلاق‌هاي جنوب، به دست آمده است!

منبع :كتاب كرامات شهدا


پی نوشت :

1- إِنَّا أَنزَلْنَهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ / / لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيرٌ مِّنْ أَلْفِ شهْرٍ

(ما قرآن را در شب مبارک فرو فرستادیم / / شب قدر از هزار ماه برتر است.)


2- سبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ یا رَبّ


3- علی را ضربتی کاری نمی شد // گمانم ابن ملجم یا علی گفت ...
4- من تو را بخاطر بيم از كيفرت و يا به خاطر طمع در بهشت عبادت و پرستش نكرده ام. من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم...
5- خدایا ! آنچنان شعله ای از آتش عشقت در دلم بیفروز که هرآنچه غیر از تو در آن است همه بسوزد.

6- پروردگارا ! ما در مرحله ای قرار گرفته ایم که دیگر رسیدن به تو را محال نمی دانیم، مگذار ناامید شویم و در این دست شب التماس دعای ما را که عاشقانه به سویت پرگشوده ایم بپذیر و مگذار بال هایمان در هجر دیدار تو از بن بسوزد.


7- خداوندا، این دفتر و کتاب شهادت را همچنان بر روی مشتاقان بازدار و ما را هم از وصول به آن محروم مکن . ( آقا سید مرتضی )


8- شب قدر است ، شنیده اید که میگویند قرآن ها بر سر میکنیم اما بزرگی می فرمود ، ما باید قرآن ها را بر دل کنیم ...

9- زمانی که قرآن را بر دل کردید ، دعا کنید ...


مناجاتهای شبانه

نزدیک طلوع آفتاب بود. با پا زدم به پهلوی یکی از بچه ها برای نماز صبح. بلند نشد. پتو را زدم کنار دیدم نیست. شک کردم. به بچه ها گفتم.

فردا شب منتظر ماندم. دیدم از سنگر می رود بیرون. جایش را هم طوری درست می کند که کسی نفهمد او نیست.

دنبالش رفتم. سنگرهای خودی را دور زد و رفت سمت عراقی ها. شکم بیشتر شد.
رسید به خرابه ای، داخل شد و بیرون نیامد. برگشتم. صبح بعد از طلوع
آفتاب یواشکی رفتم خرابه. دیدم قبر کوچکی است و سجاده و قرآن و شمعی که تا
نصفه آب شده ...


پی نوشت :

1- طلوع خورشید کرامت ، میلاد امام حسن مجتبی (ع) را در موسم ضیافت الهی تبریک عرض میکنم .
2- دعاى روز پانزدهم
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَةَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَةِ المُخْبتینَ بأمانِک یا أمانَ الخائِفین .
خدایا روزى کن مرا در آن فرمانبردارى فروتنان و بگشا سینه ام در آن به بازگشت دلدادگان به امان دادنت اى امان ترسناکان .


3-                           اَللّهُمَّ اَصْلِحْ كُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِالْمُسْلِمين

خدايا اصلاح كن هر فسادى را از كار مسلمين

4- التماس دعا ...