برادر بزرگتر گفت: علي اينهمه جبهه بودي، بس نيست!
ميداني مادر، چهقدر انتظار كشيد تا برگردي.
علي جواب داد، بايد بروم، من نميتوانم بمانم.
چند روز بعد، دخترم آمد، گفت: مادر، علي رفته!
گفتم: بدون خداحافظي با من، نميره....
رفتم دم در، كيفش را روي دوشش انداخته بود و روي پلهها ايستاده بود. كمي
آجيل توي كيفش گذاشتم. اشك در چشمانم حلقه زد. هنوز بالاي پلهها ايستاده
بود. سريع به اتاق برگشتم تا اشك مادرانهام، مانع رفتنش نشود و مرددش
نكند. وقتي از اتاق بيرون آمدم رفته بود.
رفت و پانزده ماه از او بيخبر مانديم. يقين پيدا كرديم كه علي ما هم جزو
شهداي عمليات رمضان است. برايش مراسم ختم گرفتيم بياينكه نشاني از پيكرش
داشته باشيم. همان شبهاي مراسم علي بود كه خوابش را ديدم، كنار حوض نشسته
بود.
گفتم: علي! تو نمردهاي؟
گفت: نه مادر! ميبيني كه زندهام! پس چرا اينجا نشستهاي؟
گفت: آخه توي باتلاق افتاده بودم، آمدم اينجا دست و پايم را بشويم... سال ها گذشت، سالها انتظار.
ماه رمضان بود، سالگرد عمليات رمضان و سالگرد علي. سيزده سال از آن روز
گذشته بود خبر رسيد، بياييد پيكر علي در تفحص باتلاقهاي جنوب، به دست
آمده است!
پی نوشت :
1-
إِنَّا أَنزَلْنَهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ / / لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيرٌ مِّنْ أَلْفِ
شهْرٍ
(ما قرآن را در شب مبارک فرو فرستادیم / / شب قدر از هزار ماه برتر است.)
2- سبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ
النّارِ یا رَبّ
3- علی را ضربتی کاری نمی شد // گمانم ابن ملجم یا علی گفت ...
4- من تو را بخاطر بيم از كيفرت و يا به خاطر طمع در بهشت عبادت و
پرستش نكرده ام. من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم...
5-
خدایا ! آنچنان شعله ای از آتش عشقت در دلم بیفروز که هرآنچه
غیر از تو در آن است همه بسوزد.
6- پروردگارا ! ما در مرحله
ای قرار گرفته ایم که دیگر رسیدن به تو را محال نمی دانیم، مگذار ناامید شویم و در
این دست شب التماس دعای ما را که عاشقانه به سویت پرگشوده ایم بپذیر و مگذار بال
هایمان در هجر دیدار تو از بن بسوزد.
7- خداوندا، این دفتر و کتاب شهادت را همچنان بر
روی مشتاقان بازدار و ما را هم از وصول به آن محروم مکن . ( آقا سید مرتضی )
8- شب قدر است ، شنیده اید که میگویند قرآن ها بر سر میکنیم اما بزرگی می فرمود ، ما باید قرآن ها را بر دل کنیم ...
9- زمانی که قرآن را بر دل کردید ، دعا کنید ...