آقا اینجا احساس و تعلق خاطر دیگری دارد...

خیال مى کردیم جاده تا بالا، یعنى کنار مقبره ى شهداى گمنام ادامه دارد، اما زهى خیال باطل، تیم حفاظت هم مثل اینکه همین گمان را داشته اند.

توى خودشان جر و بحث است؛

( آقا باید پیاده شوند؟ براى کمرشان خوب نیست ...

کدامتان قبلاً مسیر را بررسى کرده بود؟ (

راست مى گویند. تپه ى نورالشهدا شیب زیادى دارد. البته راه پلها ى را در مسیرى پیچاپیچ با سنگ ساخته ا ند که کار صعود را آسانتر مى کند. اما همه درمانده ا یم که رهبر آیا می تواند این تکه را بالا بیاید یا نه؟

تپه هاى دور و بر را نگاه مى کنم انگار من هم مشغول کار حفاظتى شده ام کسى به چشم نمى آید. اما اگر قرار به کارى باشد، خوب، نباید هم به چشم همچون منی بیاید!

ما زودتر به طرف مقبره مى رویم.

قبل از همه به مقبره مى رسم، چون مثل بقیه از مسیر راه پله ها بالا نرفتم.

تنها کارى که کرده ا ند این بوده که پمپى را از پایین زده اند و آب،کنار مقبره مى آید و از آنجا مجدداً در مسیر پرشیب سرعت مى گیرد و مثل آبشار مى ریزد در استخرى که پانصدمترى پایینتر است.

رهبر، سمت دیگر تپه از اتومبیل پیاده مى شود.

مسئولان، امام جمعه، استاندار، نماینده ى آقا، اعضاى بیت، همه و همه دورش را گرفته اند و همراه او قدم مى زنند آقا یک نگاه می اندازد به بالاى تپه و مقبره و گل از گلش مى شکفد. تا مى رسند پاى تپه.

سردار حفاظت، با دست مسیر و پله ها را به آقا نشان مى دهد. آقا سرى تکان مى دهد. بعد یکى از محافظ ها را صدا مى زند. عصا را مى دهد دست محافظ؛ عصایى که حتى در مسیر صافى مثل گلزار شهدا هم دست آقا بود و به نظر هر ناظر منصفى اگر یکجا به کار مى آمد در همین تپه بود...

مؤمن در هیچ چارچوبى نمى گنجد.

آقا نگاهى به مقبره مى کند.ناگهان شروع مى کند به بالا آمدن.

بالا آمدن تعبیر درستى نیست شروع مى کند به تندى به سمت قله گام برداشتن، چیزى نزدیک به دویدن. سردار پله ها را نشان مى دهد.

اما آقا از مسیر مستقیم به سمت مقبره مى آید...

مسئولان یکى یکى جا مى مانند. حتى یکى از محافظها نیز. از جمله همان که عصاى آقا دستش است...

یکى از محافظ ها سعى مى کند دور و بر آقا باشد که اگر پایش بلغزد او را بگیرد. اما آقا از او سریعتر صعود مى کند. محافظ یک حجم خیالى را بغل زده است و دنبال آقا مى دود.

کم کم مسئولان فربه و همراهان تنبل از بقیه مسئولان عقب می افتند. جا مى مانند و می ایستند تا نفس تازه کنند و آقا همچنان به سرعت بالا مى آیند...

مؤمن در هیچ چارچوبى نمى گنجد.

آقا به مقبره رسیده اند. کنارشان ایستاده ام. فاتحه مى خوانند و جالب این که نفس نفس هم نمى زنند. خیلى آرام و با طمأنینه...



احساس مى کنم که نسبت به شهداى گمنام تعلق خاطر بیشترى دارند.

انگشتها را در پنجره هاى ضریح گره مى زنند و زیر لب چیزى زمزمه مى کنند.

خیلى بیشتر از گلزار وقت مى گذارند.

قبور گلزار هر کدام صاحبى دارند. اما آقا نسبت به شهداى گمنام احساس دیگرى دارد؛

حس پدرى شاید...

بیش از پنج دقیقه کنار ضریح شهداى گمنام می ایستند. بعد یکى از سرداران سپاه سیستان و بلوپستان توضیح مى دهد راجع به مقبره و شهداى استان.


آقا ناگهان حرف او را قطع مى کند:

کارى کنید که برادران اهل سنت هم به زیارت این مقبره بیایند . کسى چه مى داند، شاید این پنج شهید گمنام یکى اهل سنت باشد. به حساب آمار اصلاً بعید نیست...
من
اصلاً به این قضیه فکر نکرده بودم. این دقت عجیب است براى من که خیلى عجیب است.
خلاصه
در اینجا که هیچکس به جز ما سه چهار نفر دور رهبر نیستیم و هیچ مصلحت رسانه اى هم حکم نمى کند به گفتن این مطلب. یعنى حقیقتى است در این نصیحت...

آقا
پایین آمدنى هم به همان سرعت پایین مى آید.
با این تفاوت که این بار به خاطر عارضه ى کمر مى رود کنار پله ها. اما نه از پله ها که از روى هره ى کنار پله ها پایین مى آید.

پاها را پشت هم روى هره ى باریک کنار پله ها مى گذارند و به سرعت پایین مى آیند. به این روش، کمر ضربه ى کمترى مى خورد نسبت به پایین آمدن از پله ها.
سردار کنار آقا پایین مى آید و مراقب است، گه گدارى دستش را دراز مى کند و به جز یک بار آقا از او کمک نمى گیرد.
آقا به پایین تپه مى رسند. کار ما تمام شده است. بعضى مسئولان، عمده شان، اصلاً بالا نیامدند اما کنار اتومبیل ها منتظر ایستاده اند تا آقا سوار شود...
چند خط پایانی هم در ادامه مطلب می باشد / .



پی نوشت :

1-             من دست خالی آمدم ، دست من و دامان تو

               سرتا به پا درد و غمم، درد من و درمان تو


در چون و چراييم، يا ضامن آهو!

با دامنی اندوه، خاموش‌تر از کوه

فرياد رساييم، يا ضامن آهو!

هر چند دیر ... میلادش ...

2-                من عاشـق آن رهبــر نورانــی خـویشم

آن دلبــر وارستــۀ عـرفـانـی خــویشم

عمـری است غمیـنم ز پریشانـی آن یار

هـر چنـد که محزون ز پریشانی خویشم

دل کنـده ام از عـالـم دنیــایـی ولیکـن

دلـبستــۀ آن یـار خـراسـانــی خـویشم

قم سرار نور است ... قدم هایت مبارک...

3- بابت تاخیر شرمنده دوستان ...

4- التماس دعا ... / .

ادامه نوشته

تو شهید می شی


5 دقیقه قبل از اینكه برم یكی دیگه اومد نشست بغل دستم ، گفت : آقا یه خاطره برات تعریف كنم ؟ گفتم : بفرمایید !
یه عكسی به من نشون داد ، یه پسر مثلاً 19 ، 20 ساله ای بود ، گفت : این اسمش عبدالمطلب اكبری هست ، این بنده خدا زمان جنگ مكانیك بود ، در ضمن كر و لال هم بود .

یه پسر عموش هم به نام غلام رضا اكبری شهید شده ، غلام رضا‌ که شهید شد ، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست ، بعد هی با اون زبون كر و لالی خودش ، با ما حرف می زد ، ما هم گفتیم : چی می گی بابا !؟ محلش نذاشتیم ، می گفت : هرچی سروصدا كرد هیچ كس محلش نذاشت .

( بعضی وقتها این كرولالهایی كه ما می بینیم نه اینكه خوب نمی تونه صحبت كنه و ارتباط برقرار كنه ، ما فكر می كنیم عقلش هم خوب كار نمی كنه ، دل هم نداره ، اتفاقاً هم عقلش خوب كار می كنه ، هم دلش خیلی از من و تو لطیف تره )

گفت : دید ما نمی فهمیم ، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر كشید ، روش نوشت : شهید عبدالمطلب اكبری ، بعد به ما نگاه كرد گفت : ‌نگاه كنید !

خندید ، ما هم خندیدیم ، گفتیم شوخیش گرفته ، می گفت
: دید همة ما داریم می خندیم ، طفلك هیچی نگفت ، سرش رو انداخت پائین ، یه نگاهی به سنگ قبر كرد با دست پاك كرد ، سرش رو پائین انداخت و آروم رفت .

فرداش هم رفت جبهه .

10 روز بعد جنازه اش رو آوردند دقیقاً تو همین جایی
كه با انگشت كشیده بود خاكش كردند . وصیت نامه اش خیلی كوتاه بود ، اینجوری نوشته بود ؛

بسم الله الرحمن الرحیم ،
یك عمر هرچی گفتم به من می خندیدند ، یك عمر هر چی می خواستم به مردم محبت كنم ، فكر كردند من آدم نیستم ، مسخره ام كردند ، یك عمر هرچی جدی گفتم ، شوخی گرفتند ، یك عمر كسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم ، یك عمر برای خودم می چرخیدم ، یك عمر . . .

اما مردم ! حالا كه ما رفتیم بدونید هر روز با آقام حرف می زدم ، و آقا بهم گفت : تو شهید می شی . جای قبرم رو هم بهم نشون داد ، این رو هم گفتم اما باور نكردید !


پی نوشت :

1-
خدایا ! آنچنان شعله ای از آتش عشقت در دلم بیفروز که هرآنچه غیر از تو در آن است همه بسوزد /

2- اى كسانى كه «يابن‏الحسن» و «يابن الزهرا» مى‏گوييد و عاشق مهدى هستيد! مهدى(عج) در بيابان‏هاى خونرنگ خوزستان كه در هر وجبش، گلى پرپر شده. مهدى(عج) در ميان چادرهاى رزمندگان است، مهدى(عج) پيشاپيش سربازانش است. شهيد مجيد محمدزاده /

3- شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می بخشد . آقا سید مرتضی /


4-                          دل من می شکند

چه کنم دلم از سنگ که نیست........گریه در خلوت دل ننگ که نیست

ناله ی پیر زنی غمزده با دست تهی

که ندارد نفسی

ضجه ی مرغ اسیر

که کند ناله به کنج قفسی

هق هق مرد غریبی که برد دیده بسی

آری تو بدان دل من هم می شکند ...

5- اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک ...


6- التماس دعا / .

مردي با كلاه مشكي

تالار انديشه مملو از هنرمندان، نويسندگان، فيلمسازان و ... بود.

به سختي وارد سالن شدم .

فيلم اجازه اكران نداشت.

آرام در كنار سعيد رنجبر نشستم.

ناگهان در ميان متن فيلم آگاهانه يا ناآگاهانه (غير مستقيم) به صديقه طاهره توهين شد.

سكوت تلخي بر فضا حاكم گشت.

در خيال خود با روشنفكري قضيه را حل كرديم : « حتماً انتقادي است بر فرهنگ عامه مردم » در همين لحظه مردي با كلاه مشكي و اوركت سبز برخاست.

نگاه ها به طرف او برگشت.

« خدا لعنت كند چرا توهين مي كني؟ »

سيد مرتضي بود ...


هشتم مهرماه سالروز سانحه هواپیمای C-130

هشتم مهرماه سالروز سانحه هواپیمای C-130 و شهادت سرداران

فلاحی ، کلاه دوز ، نامجو ، فکوری ، جهان آرا در سال 1360


پس از پايان موفقت‌آميز عمليات ثامن‌الائمه، پنج تن از فرماندهان رده بالاي ارتش و سپاه جهت تقديم گزارش به امام خميني (ره) بوسيله يك فروند هواپيما ي سي ـ 130 عازم تهران شدند.

هواپيما درساعت 19:59 روز هفتم مهرماه در جنوب غربي كهريزك دچار سانحه مي‌شود و به علتي نامشخص هرچهار موتور هواپيما همزمان خاموش مي‌شود . خلبان تلاش مي‌كند هواپيما را در همان منطقه به زمين بنشاند. چرخ‌هاي هواپيما بوسيله دستگيره دستي باز مي‌شود و هواپيما در زمين ناهموار فرود مي‌آيد اما پس از طي مسافتي، در نقطه‌اي متوقف و بال چپ هواپيما به زمين اصابت مي‌كند.
هواپيما آتش مي‌گيرد و 49 نفر سرنشين آن از جمله 5 تن از سرداران رشيد اسلام به درجه شهادت نائل آمدند.

اين 5 شهيد بزرگوار كه در حال خدمت به ميهن اسلامي به جوار رحمت حق تعالي شتافتند عبارت بودند از:


1ـ سرلشكر فلاحي (رييس ستاد مشترك ارتش)

2ـ سرلشكر يوسف كلاهدوز (قائم مقام سپاه پاسداران)

3ـ سرلشكر سيد موسي نامجو (وزير دفاع)

4ـ‌ سرلشكر فكوري (‌مشاور جانشين رييس ستاد مشترك ارتش)

5ـ سرلشكر جهان‌آرا (‌فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر و آبادان



پی نوشت :

1- پیام امام خمینی (ره) در پی شهادت جمعی از سرداران سال 1360 :

«... اینان خدمتگزاران رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از پیروزی انقلاب با سرافرازی و شجاعت در راه هدف و در حال خدمت به میهن اسلامی به جوار رحمت حق تعالی شنافتند.


2-
شهید فلاحی:

انسان از راه اندیشه پرواز می کند; کاوش می کند; می بیند; به رازها پی می برد; مناعت طبع پیدا می کند; از اسارت هوسها , غرضها , حسادتها , خودبینی ها رها می شود و سرانجام از راه اندیشه به آرامش درون می رسد. به اقلیم وجود آنها پا می نهد و بر دیدگاهی رفیع می ایستد و افق بیکران و نامتناهی اقلیم الهی را می بیند و بر صفحه رادار اندیشه خود , عوارض مادی را نمی بیند , یک صفحه شفاف روحانی و ربانی می بیند که لکه های عوارض مادی بر آن محسوسند ...


3- یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد /


4-
شهادت قلبی است که خون حیات را در شریان های سپاه حق می دواند و آن را زنده نگه می دارد . آقا سید مرتضی /


5- التماس دعا / .


دارنده این کارت گناه کبیره نکند

دارنده این کارت موظف است که معاصی کبیره انجام ندهد و اصراری هم به معاصی صغیره نداشته باشد.
به گزارش فرهنگ نیوز به نقل از مشرق، در سال های اولیه پیروزی انقلاب اسلامی ، برخی از بازماندگان گروه «فداییان اسلام» دست به تاسیس تشکیلاتی با همان اسم و نماد های آن زدند. در راس این تشکیلات ، معمولا دوستان و نزدیکان شهید نواب صفوی قرار داشتند اما هیچ کدام موفق به احیای مجدد آن گروه مجاهد و تاثیر گذار نشدند و بسیار زود از بین رفتند. تنها یکی از این گروه ها به دلیل پیوندی که میان خود و دفاع مقدس برقرار نمود و تاثیرات قابل توجهی که در مسیر جنگ گذاشت توانست بیشتر عمر کند.
 این گروه با اعزام نیرو هی داوطلب به جبهه های جنگ ، آن هم در روزهایی که هیچ سازمان و نهادی متولی اعزام نیرو های مردمی به چبهه نبود ، توانست در میان انقلابیون محبوبیت فراوانی کسب کند. گرچه این گروه نیز با تاسیس سپاه پاسداران و بسیج مستضعفین ، به سرعت در آن ها حل شد اما نامش در تاریخ دفاع مقدس جاودانه شد.
در زیر تصاویری از کارت عضویت این گروه را می بینید که متعلق است به
حاج حسین بصیر ، سرداری که چند سال بعد از علمداران لشکر 25 کربلا شد.
او با معرفی
شهید سید مجتبی هاشمی ، فرمانده نظامی فداییان اسلام در جبهه های جنوب ، به عضویت این گروه درآمد.
توصیه های مندرج در پشت این کارت که با توجه به فضای سال های آغازین انقلاب تنظیم شده است بسیار تاثیر گذار است.





شکست حصر آبادان در عمليات ثامن الائمه

امام خمینی (ره) ــــ چهاردهم آبان 1359

«حصر آبادان باید شکسته شود»
پنجم مهر ماه 1360 نقطه عطفي درتاريخ8 سال دفاع مقدس به شمار مي آيد. در اين روز اولين عمليات گسترده ايران در مقابل ارتش متجاوز عراق كه يك سال بود در داخل سرزمين اسلامي ما جا خوش كرده بود.آغاز شد و با موفقيت كامل پايان يافت.

نیروهای مسلح تمام تلاش و امکانات خود را برای شکستن محاصره آبادان به خاطر اجرای فرمان امام خمینی(ره) به کار بستند.
صدام که خود را ناتوان از تصرف آبادان می دید، بعداز یازدهمین نشست سران عرب در «امان» که در 6 آذر 1359، تشکیل شد، چنین گفت:
«ما نمی خواهیم کشورگشایی کنیم. ما فقط می خواستیم، تهدید ایران را از شهرهای خود دور سازیم!»


نکاتی از مقام معظم رهبری درباره عملیات ثامن الائمه :

1- مقام معظم رهبری در مورد تاثیر سخنان امام (ره) در نجات آبادان چنین فرودند:

«آبادان در معرض حمله و خطر بود، مثل خونین شهر، منتهی همین تاکید امام که تکلیف شرعی کردند که مبادا آبادان سقوط بکند، نیروهای رزمنده را که در آن جا بود، تقویت کردند. البته در آبادان سپاه آن روز برتر از ارتش بود. بعداً ارتش هم در آبادان مستقر شد و در یک مورد که نیروهای دشمن از بهمنشیر عبور کردند و وارد جزیره آبادان شدند، بسیج توده ای مردم و شرافت نظامی عده ای از نظامیان ما حماسه آفرید و عراقی ها را در جایی که واقعاً بیرون کردن دشمن از آن جا بسیار دشوار بود، کوبیدند. عده ای را کشته و تار و مار کردند و عده ای را به داخل رودخانه انداختند و عده ای هم که توانستند، فرار کردند. عامل اصلی در حفاظت از آبادان همان فرمان امام بود و داغی که از سقوط نیمی از خونین شهر در دل برادران وجود داشت.»

2- ايشان همچنين به زمينه‌هاي حضور سپاه در جبهه آبادان و مقدمات طراحي «عمليات ثامن‌الائمه» پرداختند:‌ «در همان اوقات بچه‌هاي ما شروع به اسقرار در مقابل مواضع و استحكامات دشمن در آن سوي رود كارون، يعني در حدود دارخوين كردند. در ميان برادراني كه آن‌جا حضور داشتند يكي هم برادرمان «رحيم صفوي» بود. آن زمان ايشان از نيروهاي معمولي سپاه و از دوستان نزديك «صياد شيرازي» بود و در كنار ايشان در كردستان جنگيده بود و خيلي هم جوان مؤمن و صالح و خوبي بود. او يك عده از برادران را آورده بود و با امكانات محدودي در مقابل دشمن به مقاومت مي‌پرداختند. گاهي اوقات برادر صفوي به اهواز و محل استقرار ما مي‌آمد تا وسايل مورد نياز را بگيرد، اما براي او مشكل درست مي‌كردند و وي را معطل مي‌نمودند. ايشان هم به ديدن بنده و سايرين مي‌آمد تا مشكلش را رفع كند. او به اتفاق سايرين و با همان امكانات محدود، پايگاه كوچكشان را گسترش دادند تا اين كه بالاخره با همفكري آنان و ارائه طرح لازم، حصر آبادان در «عمليات ثامن الائمه» شكسته شد. اين طرح را ايشان در يكي از جلسات شوراي عالي دفاع در دزفول آورد و براي ما مطرح كرد.
غرض اين كه بچه‌هاي سپاه در منطقه سلمانیه گرد آمدند و كم‌كم براي خودشان مواضعي درست كردند و اطراف خودشان مين كاشتند، آن‌وقت يك كانال‌هايي درست كردند تا از اين كانال‌ها بدون اين‌كه دشمن آنها را ببيند، خودشان را به نزديكي‌هاي دشمن برسانند و حرف‌هاي آنها را شنود كنند. در حالي كه دشمن هم آمده بود اين طرف رودخانه، «سرپل» را گرفته بود و داشت سرپل خود را توسعه مي‌داد و همانطور كه مي‌دانيد همين توسعه سرپل براي دشمن يك موفقيت و براي ما يك ناكامي شد، اما همين موقعيت در نهايت دام دشمن شد و به شكست او انجاميد. اگر دشمن به اين طرف كارون نيامده و اين كار خطرناك را نكرده بود. مسلماً ضربه سخت عمليات ثامن‌الائمه را نمي‌خورد.



شهيد حاج حسين بصير قائم مقام لشكر25 كربلا

در سال 1322 در ايام سوگواري سالار شهيدان در شهر فريدونكنار ديده به جهان گشود از همان اوان كودكي علاقه خاصي به مسايل مذهبي داشت و طي سالهاي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي مشاغل گوناگوني را تجربه كرد و در همين سالها همگام با روحانيت به رهبري حضرت امام (ره) به پا خواست و در رسوايي جنايتهاي رژيم منفور پهلوي نقش ارزنده اي ايفا نمود .

پس از پيروزي انقلاب در جهت استقرار نظام مقدس جمهوري اسلامی و پاسداري از دستاوردهاي اين نهضت خونين اهتمام ورزيد و سپس مدتي در كنار مجاهدين افغاني عليه رژيم اشغالگر شوروي براي دفاع از مكتب توحيدي اسلام به مبارزه پرداخت و با آغاز جنگ تحميلي به همراه اولين گروه از بسيجيان عازم جبهه هاي نبرد شد و در مشاغل گوناگون با متجاوزين عراقي به جنگ پرداخت و در اين طريق بارها مجروح گرديد اما هيچ خللي در عزم راسخ او در جهت استقرار حاكميت ايران اسلامي بوجود نيامد و حتي شهادت برادر عزيزش نتوانست سلاحش را از وجود گرم او جدا سازد و همگام با ديگر عزيزان رزمنده به دفاع از ارزشها پرداخت .

سرانجام در شامگاه ارديبهشت سال 1366 در عمليات كربلاي 10 به دست عمال شيطان بزرگ در دشت خونين ماووت به ملكوت اعلا پيوست.


شهيد حاج حسين بصير با عناوین زیر در جهاد نور عليه ظلمت شرکت داشتند :

1- جانشين گروهان لشکر 25 كربلا مازندران

2- فرمانده گروهان لشکر 25كربلا

3- فرمانده گردان لشکر 25كربلا

4- فرمانده محور جبهه ذوالفغاري آبادان تا جبهه ماهشهر

5- فرمانده تيپ يكم لشکر 25كربلا

6- فرمانده گردان يا رسول در عمليات طريق القدس ، فتح بستان ، رمضان ، محرم ، خيبر ، بدر،والفجر 4و6و7و8، كربلاي 1و2و3و5و8و9

7- قائم مقام لشكر 25كربلا در عمليات 10 ايفاي نقش نمود تا زندگي سروپا عشق و ايثار او با خون سرخش رنگين شود.



کلام شهدا 2

جهت دانلود صدای شهدا روی جملات کلیک کنید .

شهید چمران :

هم تازه رویم هم خجل هم ، هم شادمان هم سنگ دل ...


شهید زین الدین :

در جنگ تدبیر کار میکنه ...



شهید کاوه :

اگر میبنیم که فتح جالبی در منطقه انجام گرفته ... از داشتن روحیات معنویست


آخرين سجده

گردان جعفر طيار راهي كردستان بود. عمليات كربلاي 4 در انتظار قربانيان عاشق ثارالله (ع) چشم به جاده داشت.

كريم اهوازي نيز حضور داشت. آن شب گلوله‌اي به پيشاني‌اش اصابت نمود. يك‌باره بر سجده افتاد.

نور مهتاب بر پيكرش مي‌تابيد اما هيچ‌كس فكر نمي‌كرد كه او در اين سجده‌ي خون‌رنگ به لقا حق رسيده است. براي ساعت‌ها آن‌جا ماند و رهروان بي‌آن‌كه لحظه‌اي تأمل كنند به گمان اين‌كه در حال نجواي شبانه‌ي خويش است از آن‌جا گذشتند.


کلام شهدا 1

گفتی : شهــادت ؟

گفتی : شهــادت ؟

گفتم : قطره خون می خواهد و مقداری شهامت !

آه کشیدی ، گفتم : شهادت مرهمی است بر زخم مرگ . . . و دیگر هیچ!

پرسیدی : بعد از شهدا چه کرده ایم؟

جوابت دادم :هیچ ! از حرمت آلاله نوشتیم درحالی که پای مان روی لاله ها بود...خوشا به حال پاهایی كه پیش از صاحبانشان به بهشت قدم گذاشت...


پی نوشت :

1-
اين فقط شهادت است كه آدمى را نجات مى‏دهد. و بهشت را نصيب مى‏كند. بنابراين براى شهيد گريه كردن لازم نيست، حسرت جايز نيست، چرا به كسى كه به سوى خدا و ديار معبود خود شتافته گريه كنيم؟ چرا بر خوشبختى و سعادتش گريه كنيم؟
شهید سيدمهدى رضوى /
2- شهادت قلبی است که خون حیات را در شریان های سپاه حق می دواند و آن را زنده نگه می دارد.
آقا سید مرتضی
/


3- اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک ...