دوران سربازی

در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه‍ تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرك تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ‍ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشكر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.

ماه مبارك ‍رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفكر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد كه آنها هم اگر سعی كنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، مي‍توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشكر، وقتی كه از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده‍ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل كنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی مي‍كردند برایم گواراتر از این بود كه با چشمان خود ببینم كه چگونه این از خدا بي‍خبران فرمان مي‍دهند تا حرمت مقدس ‍ترین فریضه دینمان را بشكنیم و تكلیف الهی را زیرپا بگذاریم. »

امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفكر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از كتب ممنوعه (از نظر ساواك) دست یابد. مطالعه آن كتاب‍ها كه مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم مي‍شد تأثیر عمیق و سازنده‍ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش كمك شایانی كرد. مطالعه همان كتاب‍ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد كه ابراهیم فعالیت‍ های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز كند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.

دارا و سارا


هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا
شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا
سارا لباس پوشید ، با جبهه ها عجین شد
در فکه و شلمچه ، دارا بروی مین شد
چندین هزار دارا ، بسته به سر ، سربند
یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و دربند
سارای دیگری در ، مهران شده شهیده
دارا کجاست ؟ او در ، اروند آرمیده

دوخته هزار سارا ، چشمی به حلقه در
از یک طرف و دیگر چشمی ز خون دل ، تر
سارا سؤال می کرد ، دارا کجاست اکنون ؟
دیدند شعله ها را در سنگرش به مجنون

خون گلوی دارا آب حیات دین است
روحش به عرش و جسمش ، مفقود در زمین است
در آن زمانه رفتند ، صدها هزار دارا
در این زمانه گشتند ده ها هزار « دارا »
هنگام جنگ دارا گشته اسیر و دربند
دارای این زمان با بنزش رود به دربند
دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه



در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد
در این زمانه ناگه ، چادر( لباس جین ) شد
با چفیه ای که گلگون از خون صد چو داراست
سارا ، خود از برای جلب نظر ، بیاراست

آن مقنعه ور افتاد ، جایش فوکول درآمد
سارا به قول دشمن از اُمّلی درآمد
دارا و گوشواره ، حقّا که شرم دارد !
در دستهایش امروز ، او بند چرم دارد
با خون و چنگ و دندان ، دشمن ز خانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم
جای شهید اسم خواننده روی دیوار
آنها به جبهه رفتند اینها شدند «طلبکار»

امروز برای شهدا وقت نداریم




امروز برای شهداء وقت نداریم / ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است / ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما / اندازه یک قبله دعا وقت نداریم
در کوفه تن ، غیرت ما خانه‌نشین است / بهر سفر کرب و بلا وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زرد / ای سرخ ، گل لاله ، تو را وقت نداریم
هرچند که خوب است شهیدانه بمیریم / خوب است ، ولی حیف که ما وقت نداریم

دموکراسی در گفتار - فاشیسم در عمل

معناي واژه دموکراسي حکومت مردم است که از ترکيب "دموس"به معني مردم و"کراتئين"به معني حکومت شکل گرفته است.

دموکراسي از نظر اولويتها و اهدافش به دموکراسي ليبرال، سوسيال، نخبه گرايانه، دموکراسي روش و دموکراسي ارزش قابل تقسيم بندي است.

ادامه نوشته

چرا بصيرت ؟

موضوعی که طی چند ماه گذشته مقام معظم رهبری بر تاکید داشتند بصیرت جوانان بوده است فلذا باید روی این موضوع کار ویژه کرد چرا که ریشه بسیاری از اشتباهات چه در تصمیم گیری چه در عمل از نبود بصیرت و آگاهی لازم و کافی می باشد .

در ادامه به سخنان مقام معظم رهبری در جمع دانش آموزان و دانشجویان به مناسبت 13 آبان اشاره می شود .

ادامه نوشته

 تولد

در روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلایمعلّی و زیارت قبرسالارشهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید .

ادامه نوشته

 عوامل مؤثر و بسترهاي آسيب و انحراف در مسأله ي مهدويت 1

تمامي حقايق و مفاهيم متعالي هنگامي که در جايگاه فهم بشري قرار مي‌ گيرند در معرض آسيب و انحراف قرار دارند. نارسايي ‌هاي شناخت، تأثير حب و بغض هاي روان آدمي در فهم حقايق و در نهايت منافع‌ طلبي و بهره‌ برداري ‌هاي خودخواهانه ي انسان از حقايق، در کنار عنصر بيروني اقدامات دشمنانِ حقيقت، عوامل اصلي هستند که موجب مي ‌گردد گوهر ناب و پاک حقيقت دچار آفت و آسيب شده و کاربرد اصلي خود را از دست بدهد.

مفاهيم و مقولات مقدس که با نوعي پذيرش عقلي - قلبي همراه مي ‌باشند شايد بيش از ديگر مفاهيم در معرض اين آسيب ها قرار دارند که از جمله ي آن ها مي توان به موضوع "مهدويت" اشاره نمود. مسأله ي مهدويت که يکي از مفاهيم بنيادي در آموزه هاي اسلامي و حتي در مفاهيم همه ي اديان الهي است، در بستر تاريخ و در قالب اذهان مختلف دستخوش آسيب ها و انحرافات مختلفي شده است که در اين گفتار در صدد بررسي آنيم.


ادامه نوشته

پاسخ غیبی حضرت جواد علیه السلام به مامون در سنین کودکی


امام جواد بزرگواري در سيماي کودکانه بودند تا ايمان مومنان را به امتحان بگذارد، تا آشکار گردد که کداميک در گرو ظاهر و کدام يک از اين دام ها رسته اند.
ادامه نوشته

سرگذشت شهید

"علی رضا بلباسی" در سال 1332 در روستای" آسور"در" فيروزکوه" به دنيا آمد. دوره ابتدايی را در شهرستان" فريدونکنار" گذراند و آن را با موفقيت پشت سر گذاشت. در

همين ايام پدرش از دنيا رفت و او مجبور شد برای امرار معاش خانواده عازم" تهران" شد و در نتيجه برای مدتی ترک تحصيل کرد. وی که ششمين فرزند خانواده بود در بازار تهران مشغول به کار شد و پس از مدتی در مدرسه شبانه روزی به تحصيل ادامه داد و ديپلم متوسطه را اخذ کرد. پس از پايان تحصيل به سربازی رفت و در 15 مهر 1353 با اتمام دوره سربازی در آزمونی که در آموزش و پرورش "قائمشهر" برگزار شد، شرکت کرد. با کسب موفقيت در اين آزمون به مدت دو سال در آموزس و پرورش مشغول تدريس شد. به علوم و فنون هوايی علاقه بسيار داشت. به همين سبب پس از گذراندن دوره آموزشی مکانيک در باشاه هوايی ملی با عنوان تکنسين پرواز در تاريخ سه آبان 1354 جذب هواپيمايی ملی ايران (هما) شد. او در حين خدمت به آموزش زبان انگليسی پرداخت و در طول 5 سال خدمت در هواپيمايی ملی ايران موفق به اخذ درجه مکانيک هواپيما شد. در سال 1357 با آغار امواج انقلاب اسلامی، علی رضا بلباسی در پخش نوار و اعلاميه های حضرت امام (ره) فعاليت گسترده ای داشت. در حادثه جمعه سياه تهران در ميدان ژاله حضور داشت و از اعتصابيون هواپيمايی ملی بود که به فرمان امام (ره) دست به اعتصاب زده بودند.


سردارشهید علیرضا بلباسی

دوستانی آسمانی

این تصاویر ، نمایان گر یک گروه چند نفره هست که همه با هم رفتن جبهه و همه با هم در عملیات والفجر 8 شهید شده اند .

برای اینکه بیشتر با این شهدا آشنا بشم با یکی از همرزمان آنها مقرر کردم تا هفته آینده در مورد این دوستان با ایشان مصاحبه ای را ترتیب بدهم .

یاد و نامشان گرامی .



شهید شوشتری در زمان جنگ آرزوی شهادت را داشت

امیری از همرزمان شهید شوشتری خاطراتی را از این شهید نقل می کند ، شهيد نورعلي شوشتري از روزهاي اول جنگ به عنوان يك رزمنده عادي وارد شد اما با توجه به لياقت و رشادت‌هاي فراوان تا فرماندهي نيز رسيد و اين روزها نيز در حالي كه جانشين فرمانده نيروي زميني سپاه بود به دست منافقين كوردل در يك حمله انتحاري شهيد شد.
شهيد شوشتري از سال‌هاي قبل يعني از زماني كه موضوع بزرگداشت كنگره سرداران شهيد مطرح بود تلاش بسيار زيادي براي برگزاري اين كنگره داشت و حتي جزء نخستين بنيانگذاران اين كنگره بود و همواره دغدغه برگزاري اين كنگره را داشت.

ادامه نوشته

منش محمد

منش محمد


در وصف خصايل اخلاقي محمد، همين بس كه عموم مردم كردستان لقب “مسيح كردستان ” را به او پيشكش كرده‌اند.

محمد، با وجود موقعيت درخشان و برجسته‌اي كه در بين فرماندهان عالي رتبه نيروهاي مسلح انقلاب اعم از ارتش و سپاه داشت، چنان كُف نفس و تواضعي از خود بروز مي‌داد كه در بين تمام رزم‌آوران جبهه‌هاي غرب و جنوب، اخلاص او زبانزد خاص و عام شده بود، با توجه به اينكه فرماندهي عالي جنگ در جبهه‌هاي شمال غرب و غرب كشور را بر عهده داشت، بارها خبرنگاران جرايد و اكيپ‌هاي گزارشي راديو و تلويزيون براي مصاحبه به سراغش مي‌رفتند اما هر بار دست خالي برگشتند، چرا كه “مسيح كردستان “، همواره از دوربين‌هاي تلويزيوني و ميكروفون‌ها گريزان بود.

روز اول خرداد سال 1362، سردار محمد بروجردي به همراه پنج تن ديگر از فرماندهان سپاه، به قصد انتخاب محلي مناسب براي استقرار تيپ ويژه شهدا، شهرستان مهاباد را ترك كرد.

و ادامه روايت لحظه وصل شهيد بروجردي را از زبان يكي از همسفرانش مي‌خوانيد…: “بين راه، برادري كه كنار ايشان نشسته بود، از مشكلات خودش صحبت مي‌كرد، حاج آقا در جواب او گفتند، اين دنيا ارزشي ندارد، ما بايد همه چيزمان را در راه خدمت به مكتب‌مان بدهيم، همانطور كه امام حسين (ع) و اصحاب ايشان با تمام سختي‌ها مبارزه كردند، ما هم مكلف به صبر و مبارزه‌ايم.

و با عبور از سه راهي مهاباد ـ نقده، خودرو حامل محمد و دوستانش به مين برخورد كرد.

صداي انفجار مهيبي بلند شد، ماشين از زمين كنده شد و تمام سرنشينان، از آن بيرون پرتاب شدند، حاج آقا حدود 70 قدم دورتر از ماشين به زمين افتاد، وقتي بالاي سرش رسيديم، همان تبسم گرم هميشگي را بر لب داشت اما شهيد شده بود.

سردار شهيد حاج ابراهيم همت، درباره مهجور ماندن قدر و ارزش نقش شهيد بروجردي در تاريخ پر فراز و فرود انقلاب اسلامي و دفاع مقدس؛ 6 ماه پيش از شهادتش در كربلاي خيبر گفته بود، “بروجردي هنوز، نه بر ملت ايران و نه بر تاريخ ما شناخته نشده، تصور من اين است كه زمان بسياري بايد سپري شود تا بروجردي شناخته شود. “

جهاد مسيحايي

جهاد مسيحايي

با گسترش غائله آفريني تجزيه طلبان تحت الحمايه آمريكا و حزب بعث عراق در كردستان؛ محمد در رأس گروهي از سپاهيان كم‌ساز و برگ انقلاب، ابتدا به كرمانشاه و از آنجا به سنندج رفت.

از همان بدو ورود به منطقه، فرماندهي عمليات قلع و قمع قواي تا بن دندان مسلح ضد انقلاب در كردستان را بر عهده گرفت.

در شرايطي كه سنندج و پادگان لشگر 28 ارتش در اين شهر، به محاصره كامل قواي ائتلافي ضد انقلاب، از دموكرات و كوموله گرفته تا چريك‌هاي فدايي و گروهك پيكار درآمده بود،؛ محمد بروجردي و تني چند از همرزمانش، توسط يك هليكوپتر هوانيروز در پادگان سنندج پياده و در چنين شرايط وخيمي، بروجردي مصمم و قاطع و با وجود تنگناها و معضلات موجود، برخوردي حساب شده داشت و با مكرر تلاوت كردن آيات قرآني و جملات حماسي حضرت امير (ع) از نهج البلاغه، جمع كوچك رزم آوران مدافع پادگان را، تهييج و به ادامه‌ي پايداري و ايثار، تشجيع مي‌كرد.

شهيد علي صياد شيرازي، همرزم شهيد بروجردي از آن روزها مي‌گويد: “موقعي كه ضد انقلابيون، محل باشگاه افسران لشگر 28 را در سنندج محاصره كردند، بچه‌هاي ما در آنجا، مدت 40 شبانه روز در محاصره مطلق بودند، حتي چيزي براي خوردن هم نداشتند، با اين حال استقامت مي‌كردند. شهيد بروجردي، براي رهايي اينها، دست به هر كاري مي‌زد، او آنقدر در اين راه استقامت كرد كه با همكاري و يكدلي رزمندگان سپاه و ارتش، پس از مدتي كوتاه، محاصره در هم شكست، نمونه چنين صحنه‌هايي را در آن زمان، زياد داشتيم كه رزمندگان هميشه با همين پايمردي و استقامت، به مصاف ضد انقلابيون مي‌رفتند. “

در كنار نبرد قاطع و قهرآميز با تجزيه طلبان، “مسيح كردستان ” به راستي عامل رأفت و برخورد برادرانه با مردم مستضعف كردستان بود، سردار حاج سعيد قاسمي، از خصايص مردمي محمد، خاطرات شيريني به ياد دارد،… “در همان شب‌هاي اول آزادسازي سنندج، كه ضد انقلابيون شكست خورده با سلاح‌هاي سبك و نيمه سنگين از هر طرف به سوي مردم و نيروهاي انقلاب شليك مي‌كردند و رفت و آمد در سطح معابر شهر تقريباً غير ممكن به نظر مي‌رسيد؛ به حاج آقا خبر دادند كه در يكي از خانه‌هاي نزديك پادگان، خانم بارداري هست كه زمان وضع حمل او فرا رسيده، منتهي با توجه به عدم امنيت در سطح شهر، بردن او به بيمارستان غير ممكن است،.

شهيد بروجردي بلافاصله نشاني آن خانه را گرفت، تنها و بدون محافظ، سوار بر يك ماشين فرسوده به آنجا رفت و با كمك شوهر آن خانم، او را به بيمارستان سنندج منتقل كرد و تنها بعد از اطمينان خاطر از وضعيت اين خانواده كُرد بود كه از بيمارستان به پادگان برگشت.

ادامه نوشته

سردار شهيد بروجردي

مجاهد فتوايي

محمد، نهايتاً پس از شش ماه اسارت از زندان آزاد شد، همزمان با آزادي از محبس بلافاصله او را تحويل ارتش دادند و بدين ترتيب محمد براي خدمت اجباري سربازي به تهران آمد، پس از خاتمه دوران سربازي با تجاربي كه از دوران زندان و خدمت در ارتش كسب كرده بود، اين بار به طور حرفه‌اي قدم به ميدان مبارزات سياسي ـ مكتبي گذاشت، در قدم نخست در صدد برآمد تا با روحانيت متعهد پيرو خط امام تماس و ارتباط بر قرار كند، چندي بعد در رابطه با تشكل‌هاي فرهنگي ـ تبليغاتي دست به‌كار چاپ، تكثير و توزيع اعلاميه‌ها و پيام‌هاي حضرت امام (ره) شد.

مادر محمد از فعاليت‌هاي او در اين مقطع خاطرات جالبي دارد: خانه ما در مولوي تبديل شد به مركز انتشار اعلاميه ضد رژيم. محمد به همراه چند نفر از دوستانش در طبقه همكف يكي از اتاق‌ها سه چهار دستگاه خياطي گذاشتند و عده‌اي بي‌وقفه پشت اين چرخ‌ها كار مي‌كردند. اين ظاهر قضايا بود، درست در زير زمين همين اتاق آنها چاپخانه مجهزي داشتند كه شبانه روز كار مي‌كرد، سر و صدايش تمام محله را برداشته بود، البته باعث سوء ظن كسي نمي‌شد، هر كس به خانه مي‌آمد فكر مي‌كرد اين همه سرو صدا مال آن چهار تا چرخ خياطي است.

محمد با درس‌هايي كه از فعاليت‌هاي سياسي ـ تبليغاتي گرفته بود، نهايتاً به اين نتيجه رسيد كه در راه سرنگوني ديكتاتوري آمريكايي شاه صرفاً به مبارزه سياسي نبايد بسنده كرد.

ادامه نوشته

سردار شهيد بروجردي

كودكي‌‌هاي محمد بروجردي

در سال 1333 شمسي در روستاي كوچك دره گرگ از توابع شهرستان بروجرد لرستان در خانواده اي مؤمن و مستضعف پسري ديده بر جهان گشود كه او را محمد نام گذاشتند.

شش ساله بود كه پدر را از دست داد، با مرگ پدر و وخامت وضعيت مادي خانواده، مادر رنجديده؛ محمد و پنج فرزند ديگرش را با خود به تهران آورد و محله مستضعف نشين مولوي مقر خانواده بروجردي شد.

مادرش مي‌گويد: محمد شش ساله بود كه يتيم شد، از هفت سالگي روزها را در يك دكان خياطي كار مي‌كرد، اسمش را در يك مدرسه شبانه نوشتم. شب‌ها درس مي‌خواند، همه او را دوست داشتند، چه معلم چه صاحبكارش، در سال 1347، 14 ساله بود كه با شركت در كلاس‌هاي آموزش قرآن و معارف اسلامي قدم به دنياي پر تب و تاب مبارزه گذاشت.

محمد بروجردي از آن روزها اينگونه روايت مي‌كند: وقتي به اين كلاس‌ها رفتم قرآن را خواندم و مفهوم آيات را فهميدم و چشم و گوشم به روي خيلي مسايل باز شد، معناي طاغوت را فهميدم، فهميدم امام كيست و چرا او را از كشور تبعيد كرده‌اند.

* در بند اسارت طاغوت

محمد، پس از چندي با تشكيلات مكتبي هيئت‌هاي مؤتلفه اسلامي مرتبط شد و ضمن شركت در جلسات نيمه مخفي سياسي عقيدتي، كه به همت شهيد بزرگوار حاج مهدي عراقي تشكيل مي‌شد سطح بينش مكتبي و دانش مبارزاتي خود را بالا برد.

در سال 1350 ازدواج كرد و يكسال بعد به خدمت نظام وظيفه فراخوانده شد، مادرش مي‌گويد: به او گفتم پسر حالا كه احضارت كرده‌اند مي‌خواهي چه‌كار كني؟ گفت: مادر من مسلمانم مطمئن باش تا جايي كه بتوانم تن به اين ذلت نمي‌دهم، من از خدمت به اين شاه لعنتي بيزارم، مي‌فهمي مادر، بيزار.

محمد كه علاقه‌اي به خدمت در ارتش شاهنشاهي نداشت اندكي پس از اين فراخوان به قصد ديدار با قائد انقلاب، حضرت امام خميني (ره)، از خدمت سربازي فرار كرد، اما حين عبور از مرز زميني ايران ـ عراق توسط عناصر ساواك رژيم، شناسايي و دستگير شد.

مادر محمد از اين دوران مي‌گويد: خبر آوردند كه محمد مرا در خوزستان سر مرز گرفته‌اند، رفتم اهواز، سازمان امنيت، عكسش دستم بود و گريه مي‌كردم. از آنجا رفتم زندان ساواك سوسنگرد. اين پسر آنجا بود، وقتي وارد اتاق بازجويي شدم، ديدم او را از پاهايش به سقف آويزان كرده‌اند و كتكش مي‌زنند، همين طور مثل باران چوب و شلاق و باطوم بود كه روي سر صورت بچه‌ام مي‌باريد ولي حتي يك آخ هم از محمد نشنيدم.

سردار شهيد حاج محمد ابراهيم همت درباره روحيه بالا، عشق به ولايت و تعهد عميق محمد به آرمانش در آن ايام سخت اسارت در سياهچال‌هاي آريامهري مي‌گفت: در زندان، عوامل رجوي و ساير همپالگي‌هاي منافقين به برادراني كه معتقد به ولايت فقيه و رهبري حضرت امام بودند از روي طعنه مي‌گفتند: “فتوايي! “

اين هم يكي از مظلوميت‌هاي مضاعف بچه‌هاي حزب‌اللهي در آن سال‌ها بود، بعضي‌ها در برابر اين انگ زدن‌هاي رذيلانه منافقين دست و پايشان را گم كردند، ولي محمد خيلي منطقي و زيبا آنها را توجيه كرد، او بدون هيچ ابايي گفته بود، آري ما فتوايي هستيم و مقلد، خودمان كه مجتهد نيستيم تا بتوانيم تا احكام را از منابع آن استخراج كنيم، بگذاريد هر چه دلشان مي‌خواهد، بگويند

 سفره ای با خوراك وحدت

دقایقی قبل از اذان مغرب روز شانزدهم رمضان ، ماشین‌های جورواجوری كه اكثرشان وانت بودند، جاده سربالایی، با شیب نسبتاً تند تپه بزرگ شهر راسك، مركز شهرستان سرباز، كه مقر سپاه بر روی آن واقع شده، را می پیمودند و بالا می آمدند، با مختصر شناسایی و با گفتن جمله كوتاه «ما میهمان سرداریم» از نگهبانی ورودی به آسانی و با احترام نظامی می‌گذشتند و داخل می‌‌شدند.

لحظاتی بعد سرنشینان این خودروها كه همگی در لباس سفید بلوچی وتك و توكی هم با لباس خاكی رنگ و خاكستری هستند، مورد استقبال گرم سردار و دیگران پاسداران قرار می‌گیرند، آری اینان كه سران طوایف و عشایر منطقه سرباز هستند، آمده‌اند تا میزبان سفره افطار یكی ازسربازان ولایت و رهبری باشند.
سردار شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی و فرمانده قرارگاه قدس سپاه كه با عزمی خستگی ناپذیر، كمر همت را به خشكاندن ریشه ناامنی در جنوب شرق بسته است، این روز مبارك را غنیمت شمرده، تا در این نقطه دور افتاده و محروم، میزبان جمعی از بندگان روزه‌دار خدای رحمان باشد

ادامه نوشته

 سردار شهید نورعلی شوشتری

سردار سرتيپ پاسدار نور علي شوشتري در سال 1327 در روستاي سر ولايت شهرستان نيشابور به دنيا آمد.
وي كه از فرماندهان پر افتخار و يارگاران نامدار دفاع مقدس محسوب مي شود در دوران قبل از انقلاب با ارادت ويژه اي كه نسبت به مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي خامنه اي داشت و به طور مرتب در جلسات ايشان شركت مي نمود و بدين طريق با فضاي مبارزه ارتباط داشت. در دوران بعد از انقلاب و مخصوصاً در زمان دفاع مقدس نيز در عمليات هاي مختلف - خصوصاً در جبهه جنوب - حضور فعال داشت.

ادامه نوشته