علیرضا هم به افلاکیان پیوست !!!


نام : علیرضا

نام خانوادگی : ويزش‌‌فرد

تولد : 30 فروردين‌ماه سال 1366

محل تولد : شيراز

تحصیلات : دانشجوی علوم آزمايشگاهي دانشگاه علوم پزشكي زاهدان


علیرضا همچون دیگر شهدای این اقدام تروريستي پنج‌شنبه شب گذشته هنگامي كه براي اداي فرايض ديني و شركت در مراسم جشن ايام شعبانيه، در مسجد جامع زاهدان به سر مي‌برد، در جريان انفجار تروريستي اين مسجد، به شدت مجروح شد اما به دليل شدت جراحات به درجه رفيع شهادت نائل آمد.

پی نوشت :

1 - پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت آن است که زمان ، ما را باخود برده است و شهدا مانده اند ( آقا سید مرتضی)

2 - عجب سعادتی داشت برادر علیرضا !!!


3 -                           مازكوی حق سفر تا كربلا خواهــیم کرد

جان خود را در ره جانان فدا خـــــواهیم كرد
عهد و پیمانی كه ما بستیم با خون حسین

اندر این وادی به عهد خود وفا خواهیم کرد


4 - اللهم الرزقنا توفیــــــــــق الشهاده فی سبیلک

به آقا بگوئيد همه هستي من فداي يك تار موي شما

با سلام خدمت دوستان گرامی .

امروز خبرگزاری فارس جمله ی زیبای يكي از نوجوانان مجروح حادثه تروريستي اخير زاهدان را تیتر کرده بود .

اين نوجوان که فرزند يكي از مجروحين و جانبازان 8 سال دفاع مقدس است به آقای رحيميان گفته بود :

به آقا اين پيام را برسانيد كه همه هستي من فداي يك تار موي شما.

مقام معظم رهبری


پی نوشت :

1- شهید سید جلال سعادت : درك و حب ولایت فقیه از بالاترین توفیقات الهی است .

2- این برادر زاهدانی به خوبی راه شهدا را طی میکند چرا که ولایت را درک کرده ...

3- از هستی خویشتن رها باید شد

از دیو خودی خود جدا باید شد

آن کس که به شیطان درون سرگرم است

کی راهی راه انبیا خواهد شد؟

امام خمینی(ره)

4- هر کس برای محبت پیامبر و تقرب به خداوند، ماه شعبان را روزه بدارد، خداوند او را در روز قیامت مشمول کرامت خود می‌گرداند و بهشت را برای او لازم می شمارد.

امام سجاد (ع)

شهدای شعبانیه


وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا (نساء‌93)
تشييع پيکر شهداي حادثه تروريستي در زاهدان

تشييع پيکر شهداي حادثه تروريستي در زاهدان



حادثه خونين انفجار در مقابل مسجد جامع زاهدان با سالروز ميلاد با سعادت حضرت اباعبد‌الله‌الحسين‌(ع) و روز پاسدار كه موجب شهادت ده‌ها نفر از هموطنان و زخمي شدن عده‌اي از مردم شريف شد، بار ديگر توطئه شوم و حركت ناجوانمردانه دشمنان اسلام را به نمايش گذاشت .
بار ديگر سايه شوم ترور و عمليات ناجوانمردانه انتحاري، هموطنان مسلمان و مومن بلوچ را فراگرفت تا ملت ايران، در ايام جشن و سرور شعبانيه، شهادت و زخمي شدن تعدادي از اين عزيزان را شاهد باشند.



پی نوشت :

1- خداوند مقرب ترین بندگان خویش را از میان عشاق بر می گزیند . (آقا سیدمرتضی)

2- مردم ولايتمدار سيستان و بلوچستان بارها تلخي اين نوع خيانت ها را ديده اند و با هوشياري خود دسيسه هاي دشمنان را خنثي و بر حفظ وحدت خود پاي فشرده اند.

میلاد حضرت آقـــا

نام : سید علی

نام خانوادگی : حسینی خامنه ای

نام پدر : سيد جواد

تاریخ تولد : 24 تيرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى

محل تولد : مشهد مقدس


حضرت آقا در بيان نخستين خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنين مى گويند:

پدرم روحانى معروفى بود، امّا خيلى پارسا و گوشه گير... زندگى ما به سختى مى گذشت. من يادم هست شب هايى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهيّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.

منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، يک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقير نشين مشهد بود که فقط يک اتاق داشت و يک زير زمين تاريک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم ميهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر اين که روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين مى رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمين کوچکى را کنار اين منزل خريده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شديم.


پی نوشت :

رهبرم !
ای مولا و سرور ما ! تولدتان مبارک .

چيز قابلي ندارم تقديمتان کنم، جان و خون ناقابلي دارم که تقديم شما باد

منت بگذاريد قبول کنيد ...

قوانین دهگانه شهید سید مجتبی علمدار / 3

با سلام خدمت دوستان گرامی .
این چهار قانون آخرین سری از قوانین دهگانه شهید آقا سید مجتبی علمدار می باشد. انشاا... همچون این شهید بزرگوار توفیق داشته باشیم که به این قوانین عمل کنیم .
جهت دریافت تصاویر با کیفیت بالا روی آنها کلید کنید.











پی نوشت :

1- شیعه ها ! مسلمونا ! حزب اللهی ها ! بسیجی ها ! نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه دوباره تکرار شود. بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولایت فقیه می باشد ، باشند . ( آقا سید مجتبی )

2- هیچ پرسیده ای که عالم شهادت بر چه شهادت می دهد که نامی اینچنین بر او نهاده اند؟ ( آقا سید مرتضی )

فيلم منتشر نشده‌اي ازحاج احمد متوسليان

در اين فيلم كه بعد از عمليات بزرگ محمد رسول الله، در ارتفاعات تته ( ارتفاعات مشرف بر حلبچه) از ايشان ضبط شده است، احمد متوسليان به تشريح عمليات محمد رسول الله مي پردازد در اين فيلم قطعه‌ي كوتاهي از اقامه نماز حاج احمد متوسليان و يارانش همچون تقي رستگارمقدم، شهيد رضا چراغي، شهيد دستواره و... در ارتفاعات تته نيز مشاهده مي گردد.

جهت دانلود فیلم روي آدرس زير كليك نماييد.

images/stories/Media/Haj%20Ahmad%20motevasseliyan%20900k.wmv



خاطره :

1- مادر رفته بود ملاقات. ديده بود ضعيف شده.کبودي دست هايش را هم ديده بود.

ـ احمد جان،دستات چي شده؟
خنديده بود.
ـ تو رو خدا بگو.
ـ جاي دستبنده. مي بندن دو طرف تخت، شلاقه مي‌زنن.تقلا مي‌کنم که طاقت بيارم. ساکت شده بود.بعد باز گفته بود«نگران نباش،خوب مي‌شن. » /.

2- آخرين نفري که از عمليات برمي‌گشت خودش بود.يک کلاه خود سرش بود،افتاد ته دره.حالا آن طرف دموکرات‌ها بودند و آتششان هم سنگين.تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت.

گفتيم«اگه شهيد مي‌شدي…؟»
گفت«اين بيت المال بود.» /.


پی نوشت :

1- سلام و صلوات خداوند به ارواح طیبه شهیدان و بر رزمنده با اخلاص بی نشان حاج احمد متوسلیان . ( مقام معظم رهبری )

2- ما باید پرچم اسلام را در انتهای افق بر زمین بکوبیم . (حاج احمد)

من بدهکار خدایم نه طلبکار خدا ...

با سلام خدمت دوستان گرامی .

در پست قبلی اینجا تهران است ، چند لحظه صبر کنید، طاعون !!! تصویر جانباز شهیدی (سید عنایت الله ناصری) را استفاده کردم شاید بعضی از دوستان این شهید را بشناسند ، اما لازم دیدم جهت آشنایی هرچه بیشتر شما بزرگواران با این شهید عزیز که 88/7/29 در بیمارستان بقیه الله به آرزوی خود که شهادت بود نائل آمد ، مطالبی مختصر را بیان کنم .


سید عنایت الله ناصری در سال 1344 در خانواده ای مذهبی در بهبهان اولین بهار زندگی خود را آغاز کرد. بمصداق چهره ای که پیشوا و مرادش علی(ع) تصویر نمود که گفتارش همه صدق و راستی، اعمالش همه اخلاص و عبادتش خضوع و حضور قلب موج میزد. دوران نوجوانی ایشان مصادف شد با ایام انقلاب اسلامی و به جرم شرکت در تظاهرات و دادن شعار علیه رژیم پهلوی تحت تعقیب و پس از دستگیری مورد شکنجه دژخیمان قرار می گیرد.

دوران دبیرستان را با موفقیت پشت سر گذاشت و راهی جبهه های حق علیه باطل شد، که در جریان عملیات کربلای 5 در مرز شلمچه هدف بمباران شیمیایی دشمن قرار گرفت. در سال 65 وارد تربیت معلم شد و بعداً در رشته الهیات مشغول تحصیل شد. پس از گذراندن دوران تحصیل، علی رغم مجروحیت شدید بر سر کلاس درس حاضر و به تدریس درس های فلسفه، دینی، عربی مشغول شد و به تحکیم مبانی دینی دانش آموزان پرداخت. طی 8 سال اخیر به علت پیشرفت بیماری دیگر توان تدریس و بیرون آمدن از خانه را نداشت و سال به سال حال او وخیم تر می شد. بطوری که در سال 86 برای کنترل بیماری به تهران منتقل شد.طی این دو سال بیش تر از آنکه در خانه باشد ، در بیمارستان بقیه الله بستری بود. و سرانجام در تاریخ 88/7/29 در بیمارستان بقیه الله به آرزوی خود که شهادت بود نائل آمد.


چند فیلم از این شهید بزرگوار سید عنایت الله ناصری :

1- "ممکن است بعضی وقتا این فکر تو ذهن آدم بره ولی وقتی به اصل قضیه فکر می کنم ، میگم نه اصلاً پشیمان نیستم و به رضای الهی راضی ام."(دانلود کنید)

2- برای دانلود فیلم اینجا را کلیک کنید.

3- برای دانلود فیلم دوم در بیمارستان بقیه الله اینجا را کلیک کنید.


جهت دریافت اندازه اصلی روی تصاویر کلیک کنید .





متن ، فیلم و تصاویر از وبلاگ فرزند شهیدناصری گرفته شده است .


پی نوشت :

1- سلام آقا سید ...

2- هیچ پرسیده ای که عالم شهادت بر چه شهادت می دهد که نامی اینچنین بر او نهاده اند؟ ( آقا سید مرتضی )

3- در ادامه مطلب وصیتنامه شهید را مطالعه کنید .

4- شهادت امام موسی کاظم (ع) را تسلیت عرض میکنم . التماس دعا


ادامه نوشته

اینجا تهران است ، چند لحظه صبر کنید، طاعون!!!

آری درست شنیدید ، اینجا تهران است . اینجا همان جایی است که ملائک قدم میگذاشتند و هنوز هم گاهی می توان حضورشان را حس کرد .

خبر آمده که بیماری مسری به تهران و اطراف نفوذ کرده !

اول بگذارید تعریفی از بیماری برایتان بگویم : بیماری، هر نوع وضعیت غیر عادی در بدن (جسم) یا روان است که سبب بروز ناراحتی، عملکرد بد و یا نگرانی خود فرد مبتلا یا اطرافیان او می‌شود. گاهی از این واژه برای انواع جراحات، معلولیتها، ناهنجاریها، علائم بیماری، رفتارهای انحرافی یا حالتهای غیر معمول در عملکرد یا رفتار استفاده می‌کنند.

آیا شما شنیدید ؟!

برخی خطر این بیماری را همچون طاعون می دانند !!! آری بدرستی که نوعی از طاعون است.

این طاعون فرهنگی ست !!!!!!! طاعون هویتی ست !!!!!!!!

چه خبر شده ؟! چرا کسی بهوش نیست ؟! دوران نهفتگی این بیماری تمام شده !! خیلی وقت است که تمام شده !!!

مگر نمیبینید علائمش را در کوچه خیابان ها ، خانواده ها ، دانشگاه ها ، سینما .... ؟!؟!

مگر نمیبینید روسری ها رفت ؟ شلوار ها کوتاه شد ؟ مگر آستین به اصطلاح مانتوی دختران را نمیبینید که دیگر وجود ندارد ؟ مگر صورت های بزک کرده را نمیبینید که چطور خود را به حراج میگذارند ؟

مگر نمیبینید محرم و نامحرم رنگ باخته ؟ مگر تیشرت پسران را نمیبینید که حتی طاقت خم شدن آن ها را ندارد ؟ مگر نمی دانید که عضله و بازو ها دیگر باید نمایان شود ؟ گردنبند ها را ندیدید ؟ نماد های مقدس این قوم طاعون زده را نمیبینید ؟

گاهی حتی از دیدن ویترین برخی مغازه ها در پاساژهای ونک ، تجریش و ولی عصر شرم میکنیم !!!

راستی جالب است این مرض به داروخانه ها ورود کرده ، در و دیوار داروخانه ها پر شده از قیافه هایی عجیب و ... که با فلان کرم و شفاف کننده پوست جوان تر شده اند !!!

دندان هایی که ظاهرا هدف طراحش دندان های سفیدی که با خمیر دندان تمیز شده نیست ، بلکه ....... !!! گمانم چاره ندارند و الا ......

مگر از دانشگاه ها خبر ندارید ؟!

دانشجویان چه شدند ؟ مسئولین دانشگاه ها چه میکنند ؟ آیا از روابط خبر دارید ؟ از اوضاع کلاس ها و برخی به اصطلاح استاد خبر دارید ؟ از وضعیت خانه های دانشجویی مطلع هستید ؟ کجاست کار فرهنگی ؟ کجاست کار اساسی ؟ نه اینکه اصلا کاری نشده است ، نه ، اتفاقا این چند کاری هم که انجام میشود با همت خود دانشجویان و برخی دلسوزان است که در این بین برخی ناچار به همکاری هستند!!!

هر موقع این بحث در دانشگاه ها پیش میاید مسئولین دانشگاهی لیستی از گزارشات و عملکرد فرهنگی خودشان را روی میز میاورند و ... اما خود بر حقیقت کار خویش آگاهند !!!

دخترک یا پسرکی که از شهرستان به تهران یا شهر دوری از محل زندیگی اش می رود تا درس بخواند ! اما فرهنگ او با محل تحصیلش کاملا در تضاد است ، و این محیط است که او را در خود هضم میکند !!! بعد از 4 سال تحصیل چه میشود ...

یادتان رفت که چه کسانی رفتند تا شما بر این کرسی ها تکیه بزنید ؟! حالا شما به دفن آن ها و حتی افکارشان در این محیط بسنده کرده اید !!!؟؟؟

مگر از سینما خبر ندارید ؟!

با این همه پتانسیل در ساخت فیلم های ارزشی ، که در چند فیلم خودشان را به خوبی نشان دادند ، پس چرا باز ابتذال آن هم نه در حد کم بلکه ....

کنسرت ها برگذار کردید ، میهمانی ها گرفتید ، ( راستی فراموش کرده بودم ) فرش قرمز ها پهن کردید و . . .

آیا کسی نیست به وضع این به اصطلاح هنرپیشگان یا این ..... عرصه هنر که دیگر جایی برای حیا نگذاشتند رسیدگی کند ؟

آیا جز اینکه تهیجات شهوانی جوانان را افزایش دهید کار دیگری میکنید؟ خوب میشد کمی هم از غیرت و حیا صحبت میشد !!!

خوب میشد از رشادت ها و جانفشانی ها تصویری می آمد !!!

خوب میشد از روابط صحیح و اسلامی خانواده ها در زمینه تربیتی و پرورشی نوجوانان صحبتی میشد!!!

خوب میشد کسی هم سجاده ای بی ریا پهن میکرد و نماز می خواند ...

اما همه از عشق و دخترک میلیونر ، زندگی به اصطلاح شیرین ، هفت رنگ و هفت راه ، پسر بی غیرت تهرونی و ...

برخی خود را به خواب زدند، آن هم خواب زمستانی !!!

آن ها که مبتلا شدند ، هنوز باور ندارند که این بیماری خطرناک است ، اما آن هایی که این ویروس را به جان این قوم انداخته اند خوب میدانند که هلاک کننده است !

چه شده ؟! حتی برخی از متخصصین هم دچار این مرض شدند ، وضع فرزندشان روز به روز حادتر میشود اما بروی خود نمی آورند !!!

مگر راه درمان را نمی دانید ؟!

مگر یادتان رفت چه کارها که نکردیم تا بیرونش کنیم ؟! چه خون ها که ندادیم ! چه پدران و مادران و فرزندانی را فدا نکردیم !

برخی از دوستان در سایت ها و وبلاگ ها نوشته اند : اینجا تهران است یا لس آنجلس ؟! البته این دوستان هم دغدغه های فرهنگی داشتند و نیت الهی بوده .

اما بنده عرض می کنم ، اینجا تهران است ، نه لس آنجلس نه دبی نه آنتالیا نه ...

یادتان نیست ؟! جماران را فراموش کرده اید ؟! آری که اینجا تهران است !!!

هنوز ملائک در شهر تردد می کنند ! از این بیمارستان به آن بیمارستان ! هنوز کسانی هستند که روی تخت دراز کشیده اند و ملاک به ملاقاتشان می روند !! و روزشماری می کنند تا خودشان هم به جمع افلاکیان ملحق شوند ...

از همین کوچه ، خیابان های طاعون زده که روزی می گفتند از خانه بیرون نیایید تا مبتلا نشوید ، آیا به یاد ندارید چه پدرانی عبور کردند تا این مرض را ریشه کن کنند !!!

یاد ندارید برای رفع بلا ، سوزاندند و سوزاندند و ....

هرگاه پرسیدیم راه مقابله با این مرض چیست ؟ گفتند : سوزاندن و سوختن و ....

حال چه شده ما را ؟! امروز میگویند : باید کار فرهنگی کرد ، باید ریشه ای وارد عمل شد ، باید متخصصین فرهنگی بنشینند و ... ، باید و باید و . . .

سوال اینجاست ! تا چه موقع ؟؟؟ طاعون دارد رشد میکند !!! دارد همه جا را آلوده میکند و کرده است !!!

راه درمان را که نشان دادند ، واکسن ها را آماده کردند ، پس چرا درمان را شروع نمی کنید ؟ ؟؟

چرا وقت را تلف میکنید ؟

شما برای خیلی از مسائل به مراتب کم اهمیت تر از این مرض کار کردید و هزینه های هنگفت و بیجا را خرج کردید !

چه بسیار سمی ناهار ها و همایش های بی بهره ! حتی به دامن زدن این مرض ابتذال هم چه سهوا یا عمدا دامن زدند و میزنند ؟!


شما که خوب راه های انتقال را میدانید ؟ اما چرا عملی انجام نمیگیرد ؟! چرا نهی از منکری انجام نمی شود ؟؟ روز به روز بر تعداد بیماران افزوده می شود!!

هیچ فکر کرده اید چه کسانی سود میکنند از این انفعال شما ؟!چه فرزندانی پرپر می شوند ؟! چه گل هایی پس این رنگ ولعاب ها پژمرده میشوند؟!

ببینید چشم و دلی که باید برای حفظ ارزش ها و تحصیل علم بجنگد و مبارزه کند به چه روزی افتاده !!!

با این هنجار شکنان چه باید کرد ؟؟؟ باید چه پاسخی به این چشمان نمناک داد ؟؟؟


بعد از گذشت 30 سال انقلاب اسلامی ، ببینید چطور گستاخانه در خیابان های شهرمان قدم برمیدارند !!! آیا نباید کاری کرد ؟؟؟ نباید طاعون را بیرون کرد ؟؟؟

آیا باید نشست و نگاه کرد تا دیگران هم آلوده شوند ؟؟؟

دوستان گرامی و مسئولین شما خود میدانید که ابتذال و بی بندوباری جز ترویج شهوت چیز دیگری ندارد که باعث عدم رشد و پیشرفت کشور میشود !!! باعث دور ماندن از علم ، معنویات ، ارزش ها ، استکبار ستیزی ها و ... خواهد شد !!!

هنوز وقت است ، کاری کنید ......

در پایان از همه مسئولانی که با تمام توان در راه مبارزه با این بیماری تلاش می کنند قدردانی میکنم و همچنین به برادران نیروی انتظامی که مقتدرانه و با صلابت در راه حفظ ارزش ها و آرمان های این مرز و بوم ایستادگی میکنند خداقوت عرض میکنم و آرزوی توفیقات روز افزون را برایشان از درگاه ایزد منان طلب می کنم .

به امید روزی که همه دستگاه ها و مسئولین در این راه پر ارزش گام بردارند .


حضرت امیر علیه السلام در یکی از خطبه ها، ضمن اخبار از حوادث بعد از خود می فرمایند: بعد از من روزگاری خواهد آمد که چیزی در آن پنهان تر از حقّ و آشکارتر از باطل نخواهد بود. و در شهرها چیزی زشت تر از کار نیک و زیباتر از اعمال زشت و منکر نخواهد بود .


کسی که مفقود شدنش را هم می دانست !

عملیات كربلاى 5 شروع شده بود .

من مسئول قبضه ى خمپاره ى 60 گردان پیاده ى المهدى (عج) بودم كه قرار بود بعد از گردان غواص ها وارد عمل شوم.

با قایق هاى تندرو به سمت نیروهاى عراقى پیش مى رفتیم. وسط دریاچه ى ماهى قایقمان خراب شد .

هرچه سعى كردیم، روشن نشد كه نشد. ماندیم وسط آب و دشمن هم چنان اطراف ما را مى زد. تا این كه قایقى كه از خط بر مى گشت از راه رسید و ما را بكسل كرد و برد عقب .

شب تا صبح كنار اسكله ى شهید باكرى ماندیم. روز بعد رفتیم جلو، یعنى انتهاى كانال ماهى. سومین شبى بود كه زیر آتش دشمن تاب مى آوردیم .

رفیقى داشتیم به نام هاشم اعتمادى. به من گفت: ''حسین! پلاكم را موقع غذا خوردن در اسكله جا گذاشتم ؛ معنى اش این است كه من شهید و مفقود مى شوم " .

گفتم: ''كارت پلاك كه دارى. بده شماره اش را روى دست و پایت بنویسم''.

گفت: ''شاید دست هایم هم قطع شود''. گفتم: ''بس كن دیگر، این قدر خودت را لوس نكن''. بعد، هر دو سكوت كردیم. صبح شد. هنوز هوا كاملا روشن نشده بود كه با خمپاره ى 60 ما را زدند.

هاشم سر و سینه اش داغان شد .

چند دقیقه بعد خمپاره ى دیگرى آمد و همان طور كه خودش پیش بینى كرده بود، دست هایش را قطع كرد.


اخوی حرف خودت را بزن !!!

یك روز قرار بود تعدادى از نیروهاى لشگر امام حسین (ع) با قایق به آن سوى اروند بروند. حاج حسین به قصد بازدید از وضع نیروهاى آن سوى آب، تنهایى و به طور ناشناس در میان یكى از قایق ها نشست و منتظر دیگران بود.

چند نفر بسیجى جوان كه او را نمی شناختند سوار شده، به او گفتند: «برادر خدا خیرت بدهد ممكن است خواهش كنیم ما را زودتر به آن طرف آب برسانى كه خیلى كار داریم. » حاج حسین بدون این كه چیزى بگوید پشت سكان نشست، موتور را حركت داد.
 كمى جلوتر بدون این كه صورتش را برگرداند سر صحبت را باز كرد و گفت: «الان كه من و شما توى اینقایق نشسته ایم و عرق مى ریزیم، فكر نمى كنید فرمانده لشگر كجاست و چه كار مى كند » با آنكه جوابى نشنید، ادامه داد: «من مطمئنم او با یك زیرپوش، راحت داخل دفترش جلوى كولر نشسته و مشغول نوشیدن یك نوشابه تگرى است! فكر مى كنید غیر از این است » قیافه بسیجى بغل دستى او تغییر كرد و با نگاه اعتراض آمیزى گفت: «اخوى حرف خودت را بزن».
 حاج حسین به این زودى ها حاضر به عقب نشینى نبود و ادامه داد. بسیجى هم حرفش را تكرار كرد تا این كه عصبانى شد و گفت: «اخوى به تو گفتم كه حرف خودت را بزن، حواست جمع باشه كه بیش از این پشت سر فرمانده لشگر ما صحبت نكنى اگر یك كلمه دیگر غیبت كنى، دست و پایت را مى گیرم و از همین جا وسط آب پرتت مى كنم.