
نیت
می کنی برا ایام فاطمیه یه پست بذاری ،
فکر
میکنی ، یه پست کوتاه بذاری و یا برعکس یه پست طولانی
برای
مادر نوشتن سخته خیلی سخت، از کجا شروع کنی ؟
رحلت
رسول اکرم یا سقیفه ،
از بیت الاحزان یا کوچه بنویسی ،
از
ناله ی پشت درب خانه یا آتش ...
از
بی نشان بودن مادرت ؟ یا از پشت دیوار بقیع ...
شروع
میکنی به نوشتن ، اما دکمه های کیبرد همراهی نمی کنن
قصد
می کنی روضه مادر و گوش کنی تا شاید کمک کنه چند خطی بنویسی
play می کنی ؛
حاج
محمود داره با شور می خونه ؛
"
یه مادر که چشماش یه ابره بهاره
یه
دختر که چشماش ستاره می باره
می
خونه ، دیشب مادر تا صبح نخوابید از درد پهلو ...
یه
عالم ، تو عالم یه شهر ، یه شهر و یه کوچه ، تو کوچه یه خونه که مردم با این خونه
قهرن ،
جواب
سلام یه مردی نگاه ...
یه
خونه تو شهری غریبه غریبه ...
یه
بانو رو بستر نفسهاش گرفته با لبخند به یارش ...
دیشب
مادر تا صبح نخوابید از درد پهلو ... "
ناگهان
باران می آید !
بوی
نم باران را می شود حس کرد !
روضه
بعدی داره پخش می شه ؛
خیلی
آروم ، آروم میگه ؛
"
دردت بجونم ، بگو بدونم ، آخر کجا مادر ز دختر رو میگیره ،
دیدم شبونه که مخفیونه
با اشک و ناله مادرم وضو می گیره ،
هی
تیکه تیکه ،خون کرده چیکه ، از زخم پهلویی که با (توان نداری شعر رو بنویسید دکمه
ها هم یاری نمیکنن انگار اینها هم نمیتونن تحمل کنن) ... شکسته
خون
شده لخته ، خدایی سخته ، می سوزه گوشِت ، دیگه پنهون کاری بسته
شونه
بزن به موی من ، دست نوازشی بکش به موی من ، تا میگیری دست به دیوار ،
میلرزه
بخدا زانوهای من ...
دق
می کنه زینب ، نکش آه ! چرا خمیده میروی راه !
سایَت
روی سَرم بمونه
خدای
مادرم جوونه ...
وای
امان از این جدایی . . . "
بوی
نم باران را می شود حس کرد !
خودش
را به خانه فاطمه رساند. چشمانش را به چهره بانوی مهربانش دوخت.
هربار
که نگاهش می کرد، غم سنگینی سینه اش را می فشرد.
بانو
چشمانش را گشود و فرمود:
ـ
اسماء! آبی بیاور تا وضو سازم.
آب
که حاضر شد؛ بانو به آرامی وضو گرفت.
سپس خودش را خوشبو ساخت، در حالی که جامه
نوین را بر تن می کرد، فرمود:
ـ
اسماء! جبرئیل در وقت وفات پدرم، چهل درهم کافور بهشتی آورد.
حضرت آن را سه
قسمت کرد.
یک
حصّه آن را برای خودش نگهداشت و یک بخش آن را برای من و حصّه سوم را برای علی (ع) ، آن را بیاور تا مرا با آن حنوط کنند.
بار
دیگر به چهره نورانی بانویش چشم دوخت. دلش می خواست بنشیند و مدتها نگاهش کند.
به
فکر فرو رفت. از خودش پرسید: بانو، کافور را برای چه می خواهد؟ همچنان در اندیشه
فرو رفته بود. کم کم دلش به لرزه آمد. قدمهایش سست شد.
حرفهای فاطمه (س)
بوی خداحافظی داشت.
بانو خبر از یک پرواز می داد. پروازی تا بی نهایت.
همه
چیز را فهمیده بود، سرش را پایین انداخت. بغضش را فرو خورد. دلش نمی خواست بانوی
مهربانش به ناراحتی او پی ببرد.
می
دانست که دل بانو، غصه های زیادی دارد؛
خودش
را به بسته کافور رساند. دستهای لرزانش را جلو برد و آن را برداشت. لحظه ای بعد خودش را
به بانو رساند.
فاطمه
(س) با دیدن بسته کافور به سخن آمد:
ـ
آن را نزدیک سرم بگذار.
بسته
کافور را بالای سر زهرا (س) گذاشت. پرده ای از اشک، جلوی چشمانش را گرفته
بود.
بانویش را می دید که پاهایش را به سمت قبله نهاده، خوابیده است.
و
در حالی که جامه اش را بر رویش می کشید، فرمود:
ـ
ای اسماء! ساعتی صبر کن، آنگاه مرا صدا کن؛ اگر جوابت را ندادم، علی
علیه السلام را خبر کن، بدانکه من به پدرم ملحق شده ام.
حرفهای
فاطمه (س) که تمام شد، احساس کرد که تیری بر دلش نشست. از جایش بلند شد.
نفسش
بند آمده بود و داشت خفه اش می کرد.
دستش را به آستانه در قلاّب کرد تا بر زمین
نیفتد. سینه اش به شدّت می سوخت و او را رنج می داد.
دستش
را روی قلبش گذاشت، تند تند می تپید. خانه خلوت بود. صدایی نمی آمد. از دیوار
فاصله گرفت. خانه به دور سرش می چرخید.
دستهایش را روی
سرش گذاشت. نشست؛ فضای غم آلود خانه برایش عذاب آور و دردناک بود.
پس
اميرالمؤمنين (ع) شتابان آمد و به خدمت ايشان رسيد، ولى ناگهان ديد كه
حضرتش بر رختخواب دراز كشيده، به طرف راست و چپ پيچ مىخورد.
حضرت
على (ع) عباى خود را از دوش و عمامهاش را از سر برداشت و دگمههاى پيراهن
را گشود،
و جلو آمد و سر آن حضرت را گرفت و در دامن خود گذاشت.
على
(ع) صدا كرد: اى زهرا، ولى حضرت پاسخ نداد،
صدا
كرد: اى دختر محمد مصطفى (ص)، ولى باز حضرت پاسخ نداد،
صدا
كرد: اى دخترت كسى كه زكات را در گوشهى عباى خود حمل كرد و به نيازمندان بذل نمود
، ولى باز حضرت پاسخ نداد.
صدا
كرد: اى دختر كسى كه در آسمان دو ركعت دو ركعت امام جماعت ملائكه شد و نماز گزارد،
ولى باز پاسخ نداد.
صدا
كرد: اى فاطمه، با من سخن بگو، من پسر عمويت على بن ابى طالب هستم.
فضه
مىگويد: حضرت زهرا عليه السلام چشم باز كرد و به اميرالمؤمنين (ع)
نگاه كرد،
حضرت
على (ع) فرمود: حالت چطور است؟ من پسر عمويت على بن ابىطالب هستم.
حضرت
زهرا (س)فرمود: اى پسر عمو، من در حال مرگ هستم،
مرگى
كه گريز و چاره و پناهگاهى از آن نيست...
اگر
خواستى گريه كنى بر من گريه كن ، اى بهترين هدايتگر، و اشك بريز، كه اين روز، روز
جدايى است.
... پس (از زير
لباس) مرا غسل بده، و لباسم را كنار نزن، زيرا من پاك و پاكيزه هستم،
و تنها
نزديكترين بستگانم و كسانى كه خداوند پاداش (مودت) مرا به آنان روزى كرده است بر
من نماز بگزارند،
و مرا شبانه در
قبرم به خاك بسپار، كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم چنين به من خبر داد.
لحظه ها به
کندی می گذشت، سیلاب اشک صورت امام را در برگرفته بود.
رنگ چهره اش
تغییر کرده بود.
حضرت با خود
این چنین سخن میگفت :
اى فاطمه ، جدايى تو نزد من بزرگترين و سختترين چيز، و فقدان تو دردآورترين مصيبت
است.
هان
اى چشم، اشك بريز و يارى ام كن، كه اندوه من پيوسته است و بر فقدان دوست عزيزم می
گريم.
طاقت
پرپر شدن فرشته زندگی اش را نداشت.
دلش
می خواست فریاد بزند؛
ولی بغضی که در گلویش ایجاد شده بود، امان نمی داد.
زانوهایش
به لرزه افتاده بودند.
احساس
کرد که آسمان بر سرش فروریخته و زمین در زیر پایش به لرزه آمده است.
وقتى خواستم
عبا (و سرتاسرى) را ببندم،
صدا كردم: اى
ام كلثوم، اى زينب، اى سكينه، اى فضه، اى حسن، اى حسين، بيايد و از مادرتان توشه
برداريد، كه اين زمان، زمان جدايى است و ديگر در بهشت با او ملاقات خواهيد نمود.
اى مادر حسن،
اى مادر حسين، هنگامى كه با جدمان حضرت محمد مصطفى ملاقات نمودى، سلام ما را به او
برسان و بگو كه ما بعد از تو در دار دنيا يتيم شديم.
اميرالمؤمنين
فرمود: خدا را گواه مى گيرم كه فاطمه زهرا (س) به شدت گريست و ناله سر داد ،
و دستهايش را دراز كرد و آن دو (حسن و حسين عليه ماالسلام) را به آرامى در سينه
گرفت،
ولى ناگهان
هاتفى از آسمان ندا كرد:
اى
اباالحسن، اين دو را از روى فاطمه عليه السلام
بردار،
به
خدا سوگند كه ملائكهى آسمانها را به گريه درآوردند،
زيرا محبوب
(حضرت حق) به ديدار محبوب خود (حضرت زهرا (س)) مشتاق است.
حضرت
على (ع) آن دو را از روى سينه ى فاطمه ى زهرا (س) برداشت . . .
بوی نم باران
را می شود حس کرد !
آنقدر غرق مطلب شدی که حواست نیست این
مداحی ها چند بار تکرار شدن ،
پستت هم طولانی شده ،
یکی از سخترین پست ها را تجربه کردی ،
به یاد میاوری مدینه را ، باب جبرئیل
را ، گنبد خضرا و غروب بقیع . . .
به یاد می آوری ........... برای عزیزت دعا میکنی
باران شدت گرفته است ...
آجرک
الله یا
بقیه الله یا صاحب الزمان فی المصیبه
العظما
یا رب زهرا بحق زهرا اشف صدر زهرا بظهور الحجه . . .
بوی نم باران
را می شود حس کرد!