یا اَسْمَعَ السّامِعینَ ...

با غیظ نگاهش می کنم .
می گویم «
اخوی ! به کارت برس. »
می گوید «
مگه غیر
اینه ؟
ما این جا
داریم عرق می ریزیم تو این گرما ؛
آقا فرماند
ده لشکر
نشسته تو سنگر فرماندهی، هی دستور می دن. »
تحملم تمام
می شود.
داد می
زنم« من خودم بلدم قایق برانم ها. گفته باشم ،
یه کم دیگه
حرف بزنی، همین
جا پرتت می کنم توی آب ، با همین یه دستت تا اون ور اروند شنا کنی .
اصلا
ببینم تو اصلا تا حالا حسین خرازی رو دیده ای که پشت سرش لغز می خونی؟ »
می خندد. می خندد و می گوید « مگه تو دیده ای؟»
-----------------------------------------------
اَللّهُمَّ اجْعَلْنی
خدایا چنانم
اَخْشاکَ کَانّى اَراکَ وَاَسْعِدْنى بِتَقویکَ وَلا تُشْقِنى بِمَعْصِیَتِک
ترسان خودت کن که گویا مى بینمت و به پرهیزکارى از خویش خوشبختم گردان
و به واسطه نافرمانیت بدبختم مکن
یا اَسْمَعَ السّامِعینَ
اى شـنـواتـریـن شنوندگان اى
یا اَبْصَرَ النّاظِرینَ
بیناترین بینایان
وَیا اَسْرَعَ الْحاسِبینَ
و اى سریعترین حساب رسان
وَیا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمّد
و اى مهربانترین مهربانان درود فرست بر محمد و آل محمد (ص)
-----------------------------------------------
عرفهـ
امسال بچه ها میرن غربــ
همه دسته جمع اومدن تا ببیننش
حواسش جمع بود
تاریخ ها رو خیلی خوب میدونه و خاطرات یادش هست
چند روز قبل میگفت : اگه خواستی بری بیا پیشم تا یه چیزی بهت بدم
( می دونید اون یه صلابت خاصی داره
کسی رو حرفش حرف نمیزنه
همه قبولش دارن
یه جور جاذبه ی خاصی داره
هنوز هم این ویژگی هاشو حفظ کرده )
بچه ها که اومدن مثل همیشه باید سکوت و رعایت میکردن
تو چشمهاشون اشک و میشد دید
اما اون مثل همیشه ظاهرش و حفظ می کرد تا کسی چیزی نفهمه
4 یا 5 تاشون از طرف جمع وارد اتاق شدن بقیه هم پشت در و از شیشه نگاه میکردن
من فشارش و حس میکردم
اما لبخندی زد
چشمی به هم چسباند
پیشانی اش را بوسیدن
مثل گذشته ، انگار قبل از اعزام هست و او باید توصیه هایش را بگوید
مراقب باشید
حواستون جمع باشه
از همه دیرتر غذا بخورید
تا بچه ها سیر نشدن چیزی نخورید
با کسی تندی نکنید
و . . .
بچه اینها را از حفظ بودند
گفت دعا کنید کار منم حل شه
خوشحال شدم
یکی از بچه ها گفت : شما که کارت حل ِ ،
گفت : نه ، اگه اینطور بود این همه مدت اینجا آواره نبودم ، من و میبردن پیش خودشون ،
پس یعنی هنوز کارم حل نشده !
تو دلم گفتم، آه ! این چرا اینطوری میگه !
بچه ها به سمت در حرکت کردن ، من ماندم
پشتش را به من کرده بود
وقتی رفتم ان طرف ،
تسبیح چوبی دانه درشتش در دستش است
چشمانش سرخ
( بقولش بوی نم باران را میشد حس کرد )
و من مثل همیشه ...
بدون خداحافظی از پیشش رفتم ...
-----------------------------------------------
آن
روزها دروازه
ای برای شهادت داشتیم...
اما امروز
معبری
تنگ...
هنوز هم برای
شهادت فرصت هست دل راباید صاف کرد...
"مقام معظم
رهبری"








با
مشكل مواجه شده بود، خود پييگير جدي اين كار شد، كه در همان حال خمپاره اي
در نزديكي اش منفجر شد و روح عاشورايي او به ملكوت اعلي پرواز كرد و اين
سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهي ماوا گزيد. سردار
دلا وري كه همواره در عمليات ها پيشقدم بود و اغلب اوقات شخصاً به شناسايي
مي رفت.در هر شرايطي تصميمش براي خدا و در جهت رضاي حق بود. او يار حسين
زمان، عاشق جبهه و جبههاي ها بود و وقتي به خط مقدم ميرسيد گويي جان
دوبارهاي مييافت؛ شاد ميشد و چهرهاش آثار اين نشاط را نمايان ميساخت.
شهيد خرازي پرورش يافته مكتب حسين(ع) و الگوي وفاداري به اصول و ايستادگي
بر سر ارزشها و آرمانها بود. جان شيفتهاش آنچنان از زلال مكتب حياتبخش
اسلام و زمزمه خلوص، سيراب شده بود كه كمترين شائبه سياستبازي و جاهطلبي
به دورترين زاويه ذهنش راه نمييافت. اين شهيد سرافراز اسلام با علو طبع و
همت والايي كه داشت هلال روشن مهتاب قلبش، هرگز به خسوف نگراييد و
شكوفههاي سفيد نهال وجودش را آفت نفس، تيره نگردانيد. در لباس سبز سپاه و
ميقات مسجد، مُحرِم شد، در عرفات جبهه وقوف كرد و در مناي شلمچه و مسلخ
عشق، جان به جان آفرين تسليم نمود.
