من از انتهای جنون امدم
طلائیه بودیم ، سال 1373 و به گوری دسته جمعی رسیدیم که مربوط به شهدای عزیز عملیات خیبر بود ، دست وپای همه بچه ها را با سیم تلفن بسته بودند .
همه منقلب شدیم و گریه می کردیم ،هر کس به گوشه ای پناه برده وبا صدای حاج صادق اهنگران که ازضبط صوت پخش می شد اشگ می ریخت.من از انتهای جنون امدم
من از زیر باران خون امدمزدشتی که با خون چراغانی است
زدشتی که پر شور و عرفانی استبیشتر از سه متر خاک روی بچه ها بود که همه را کنار زده بودند و ته مانده خاک ها را کنار می زدند . این حقیر جهت کمک به بچه های داخل گودال از بیل مکانیکی پائین امدم و به رسم بچه های تفحص با پای برهنه وارد گودال شدم . اما ته گودال تکه ای شیشه شکسته بود و پای مرا پاره کرد . لوازم کمک های اولیه همراهمان نبود ، پای زخمی ام نیز شدید خون ریزی می کرد و شاید 7 الی 8 بخیه نیاز داشت . اکثر شهدای داخل گودال هنوز تجهیزات انفرادیشان را همراه داشتند و از لا به لای همان ها بود که کیف برزنتی حاوی کمک های اولیه را یافتم .جالب این جا بود که علی رغم گذشت 12 سال بعضی از وسایل هنوز سالم بودند .از جمله " باند" ی که داخل کیف برزنتی بود . باند را بیرون اوردم و روی زخم پایم بستم . و با تعجب دیدم که خون سریعا بند امد . از ان جایی که همه مان اعتقاد فراوانی نسبت به این قضایا و امداد ها داشتیم من مجددا مثل قبل از جراحات مشغول به کار شدم و هیچ گونه دردی احساس نکردم ، و از همه جالب تر این که بدون استفاده از دارو و قرص و آمپول ... بعد از چند روز وقتی باند را از روی زخم پایم باز کردم ، محل زخم کاملا جوش خورده و التیام یافته بود .
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۸۸ ساعت توسط باافلاکیان
|

