اینجا آسمان همیشه آبی است
حدود
ساعت 2:45 بامداد در ارتفاع میمک تیراندازی به سوی دشمن آغاز می شود ،
هنوز مهتاب در آسمان پیدا نیست ،
دید هم کم شده ، بطوری که در بعضی نقاط سنگر دشمن از دیدت پنهان می ماند ،
در سمت چپ فرورفتگی ارتفاع میمک ،
با گردان حنین همراه می شوی ،
از میدان مینی که پیش از این پاک سازی شده بود عبور میکنی ،
درست لحظه ای که می خواهی با فریاد الله اکبر به خط بزنی ،
ناگهان به شش حلقه سیم خاردار حلقوی که قبلا شناسایی نشده بود برخورد میکنی ،
تخریبچی گردان زخمی شده است ، مسئول گروهان به سمت سیم خاردارها حرکت میکند ،
پایش را زیر سیم خاردارها می گذارد تا بچه ها رد شوند ،
منیت ها زیر سیم خاردارها جا می ماند !
ناگهان عراقی با تیربار مسئول گروهان را به شهادت می رسانند ،
بچه ها از مانع سیم خاردار عبور می کنند و مقر تانک دشمن را تصرف می کنند ،
اما گردان خیبر نتوانسته پیشروی کند ، به میدان مین برخورد کرده ، تخریبچی ها شهیده شدند و ...
هنگام نماز صبح است ،
بوی نم باران را می شود حس کرد ،
اما ناگهان متوجه می شوی که تانکهای عراقی نزدیک میشوند ،
فرمانده گردان بیسیم را می گیرد : قاسم ، قاسم !
این شاید آخرین پیام ما باشد که می شنوی ، تانک ها ما را محاصره کرده اند ،
یک طرفمان میدان مین است ،
و طرف دیگر هم تانک ها و یک طرف هم نیروها ، هیچ راهی نداریم ،
برای ماندن و جنگیدن به نیرو و مهمات نیاز داریم ،
به بازگشت نیز راضی نیستیم ، زیرا شهدایمان اینجا هستند ؛
قاسم قاسم ! مفهوم بود ؟؟؟
میدانی از یک گردان یک دسته برگشتن یعنی چه ؟ تنها یک دسته ، آن هم مجروح برگشتند ...
وقتی در حال برگشتن هستی ، مدام به پشت سرت نگاه می کنی ،
دلت را جا گذاشته ای !
خداحافظی بچه ها در آن لحظات آخر و آن هم در زیر باران ، با گونه های خیس ،
اما نه از باران بلکه از اشک ، با آن همه عشق ...
بچه ها به آسمان پر کشیدند ،
باران آرام آرام می بارد ، دلت تنگ می شود ،
از گردان حنین فقط یک دسته ی دل شکسته جا مانده در میمک !
به آسمان نگاه می کنی ،
اینجا آسمان همیشه آبی است ...
هنوز مهتاب در آسمان پیدا نیست ،
دید هم کم شده ، بطوری که در بعضی نقاط سنگر دشمن از دیدت پنهان می ماند ،
در سمت چپ فرورفتگی ارتفاع میمک ،
با گردان حنین همراه می شوی ،
از میدان مینی که پیش از این پاک سازی شده بود عبور میکنی ،
درست لحظه ای که می خواهی با فریاد الله اکبر به خط بزنی ،
ناگهان به شش حلقه سیم خاردار حلقوی که قبلا شناسایی نشده بود برخورد میکنی ،
تخریبچی گردان زخمی شده است ، مسئول گروهان به سمت سیم خاردارها حرکت میکند ،
پایش را زیر سیم خاردارها می گذارد تا بچه ها رد شوند ،
منیت ها زیر سیم خاردارها جا می ماند !
ناگهان عراقی با تیربار مسئول گروهان را به شهادت می رسانند ،
بچه ها از مانع سیم خاردار عبور می کنند و مقر تانک دشمن را تصرف می کنند ،
اما گردان خیبر نتوانسته پیشروی کند ، به میدان مین برخورد کرده ، تخریبچی ها شهیده شدند و ...
هنگام نماز صبح است ،
بوی نم باران را می شود حس کرد ،
اما ناگهان متوجه می شوی که تانکهای عراقی نزدیک میشوند ،
فرمانده گردان بیسیم را می گیرد : قاسم ، قاسم !
این شاید آخرین پیام ما باشد که می شنوی ، تانک ها ما را محاصره کرده اند ،
یک طرفمان میدان مین است ،
و طرف دیگر هم تانک ها و یک طرف هم نیروها ، هیچ راهی نداریم ،
برای ماندن و جنگیدن به نیرو و مهمات نیاز داریم ،
به بازگشت نیز راضی نیستیم ، زیرا شهدایمان اینجا هستند ؛
قاسم قاسم ! مفهوم بود ؟؟؟
میدانی از یک گردان یک دسته برگشتن یعنی چه ؟ تنها یک دسته ، آن هم مجروح برگشتند ...
وقتی در حال برگشتن هستی ، مدام به پشت سرت نگاه می کنی ،
دلت را جا گذاشته ای !
خداحافظی بچه ها در آن لحظات آخر و آن هم در زیر باران ، با گونه های خیس ،
اما نه از باران بلکه از اشک ، با آن همه عشق ...
بچه ها به آسمان پر کشیدند ،
باران آرام آرام می بارد ، دلت تنگ می شود ،
از گردان حنین فقط یک دسته ی دل شکسته جا مانده در میمک !
به آسمان نگاه می کنی ،
اینجا آسمان همیشه آبی است ...
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم فروردین ۱۳۹۰ ساعت توسط باافلاکیان
|