گفت : « بشین بریم به دور بزنیم.»

رفتیم .

من کارامو کرده م. دیگه کاری توی این دنیا ندارم . دعا کن برم دیگه بسه هر چی مونده م.

یک ریز می گفت.

پریدم وسط حرفش . گفتم « مارو آورده ای این حرفا رو بزنی؟ کی بود می گفت هوای خودتونو داشته باشین؟

مراقب باشید الکی از دست نرید؟ مگه جنگ تموم شده که می گی کار دیگه ای ندارم؟

ما همه مون به ت احتیاج داریم ...»

من حرف می زدم، او گریه می کرد . . .
----------------------------------------

یکی از بچه ها شیرینی تولد بچه اش را آورده بود.

تعارف کردیم حاجی یکی برداشت .

گفتم: « خب حاجی . شما کی شیرینی تولد بچه تون رو می آرید؟ »

گفت : « من نمی بینمش که شیرینی هم بیارم.»


پی نوشت :

* خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا " عطا کردی،
و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها،
آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم
و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم .


 ** در سینه ام ز دوری تو غیر آه نیست

ما را به غیر سایه ات پناه نیست
وقتی که هست جلوه ی خورشیدی شما
اصلا مجال جلوه ی انوار ماه نیست
امشب بیا و درد ِ دلت را به من بگو
گرچه دلم به سنگ صبوری چاه نیست
ای سینه زن ترین غم مادرت بیا
این انتظار سینه ی ما که گناه نیست
ای روضه خوان پهلوی مادر نگاه کن
اشک دل است می چکد ، اشک نگاه نیست
آقا ببخش ، روز دگر حرف میزنم
امروز حال مادرتان روبرا نیست ...

*** الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ کس را آنگونه نسوخته باشی .
 آقا سید مرتضی