عطش!
ای مردم یادتان رفته حسین برای سیراب شدن شما دعا کرد ؟؟؟
... چند وقتی در مدینه خشکسالی حاکم شده بود ،
و مردم آب برای آشامیدن و حتی برای سیراب کردن حیوانات خود هم نداشتند
روزی در مدینه عده ای جلوی پیامبر را گرفتند ،
و از ایشان خواستند که دعایی کنند تا مشکلشان رفع شود
پیامبر فرمود حسین را بیاورید تا او دعا کند ،
حسین آمد !
به نماز ایستاد ،
دستانش را به سوی آسمان بلند کرد ...
قطرات باران بر زمین ...
--------------------------------------------
بس کن رباب غم به دلم بی امان نده ،
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان ندهــــــ . . .
بس کن رباب به نیزه عی را نشان نده ،
گهواره نیست ، دست خودت را تکان نده ...
علی لای لای ، علی لای لای ...
--------------------------------------------
روزی خانمی بدون حجاب از جلوی پیامبر با عجله عبور کرد
ناراحت شدیم ، و قصد کردیم جلویش را بگیریم
پیامبر مانع این کار شد !
و فرمود : این مادر فرزندش را گم کرده ،
مادری که فرزندش را گم کند دیگر چیزی نمیفهمد ...
ای کاش سَر نیزه کمی کوچک بودــــــــــــــــــــــــ